حرص افزون می شود از مرگ ما افلاک را
می شمارد دام رزق دیده خود خاک را
دشمنی با سرکشان کردن سر خود خوردن است
زیر دست شعله سازد صف کشی خاشاک را
پا ز حد بیرون نهادن قطع پیوند خود است
دست کوته می کند ناخن درازی تاک را
از مزارم سبزه همچون بال قمری سر کشد
چون گذر افتد به خاکم سرو آن بی باک را
برد هوشم را خیال جلوه مستانه اش
نشاء می چون بلند افتد برد ادراک را
شبنم از همدوشی گل محرم خورشید شد
سر به گردون می رساند حسن چشم پاک را
سیدا تا در کنار شانه آمد زلف او
آرزوها گشت پیدا سینه های چاک را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی احساسات عمیق و تنشهای انسانی میپردازد. شاعر به موضعگیریهای فردی و اجتماعی اشاره میکند و به مفهوم مرگ، حرص و دشمنی میپردازد. او از وضعیت بشر در مواجهه با مشکلات و تنشها سخن میگوید و به زیباییهای طبیعت، عشق و آرزوها اشاره میکند. در نهایت، شاعر به پیچیدگیهای روابط انسانی و تأثیر این احساسات بر زندگی افراد تاکید میکند.
هوش مصنوعی: حرص انسان به زندگی و مال و ثروت بیشتر، با نزدیک شدن به مرگ شدت میگیرد. انسان تمام حواسش به دنیای مادی معطوف میشود و در تلاش است تا روزی خود را از زمین تأمین کند.
هوش مصنوعی: دشمنی با قدرتمندان به نوعی باعث آسیب به خود فرد میشود و در این میان، آتشافروزی خواهد کرد که منجر به ایجاد درگیری و فساد در بین افراد ضعیف خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی که از حدود خود تجاوز کنی، این به معنای قطع ارتباط با اصل و هویت خود است. مانند این است که اگر بخواهی چیزی را بزرگ کنی، در واقع ممکن است خودت را کوچک کنی.
هوش مصنوعی: از خاک من، سبزهای مانند بالهای پرندهای سبز رنگ میروید و زمانی که کسی از کنارِ مزارم عبور کند، سرو بلند و بیپروا به جلوهگری میپردازد.
هوش مصنوعی: با خیال خوش او، هوش و داناییام فریب میخورد و وقتی او به اوج میرسد، درک و فهم من نیز بالا میرود.
هوش مصنوعی: شبنم به خاطر نزدیکی با گل، به راز و رمزهای خورشید پی میبرد و زیبایی چشمان پاک را به آسمان میفرستد.
هوش مصنوعی: وقتی که او به کنار شانهاش زلف خود را بر اساس آرزوها قرار داد، آرزوهای پنهان در سینهها نمایان شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
هر دم افروزی چو گل رخسار آتشناک را
شعله در خرمن زنی مشتی خس و خاشاک را
عقل را روشن شود ماهیت حسنت اگر
پرده حیرت نبندد دیده ادراک را
جان پاک است آن نه تن در زیر پیراهن تو را
[...]
سوزیم تا برفروزی روی آتشناک را
ساز آتش گیره ی آن شعله این خاشاک را
از شکاف غنچه پنداری نمایان گشت گل
گر ز چاک پهلویم بینی دل صد چاک را
گردسان خیزد زمین زان رو که در وقت خرام
[...]
آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را
سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او
با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان
[...]
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.