زلف با خال لبش تلقین ایمان میکند
تا مسلمان نامسلمان را مسلمان میکند
نفس سرکش ملک تن را میدهد آخر به باد
حاکم ظالم دیار خویش ویران میکند
راز خود در سینه چندان رو نمیسازد نهان
هر چه دارد در دل خود گل نمایان میکند
عشق داغ خون چو لاله روزیی عاشق نوشت
صاحب احسان هر چه دارد صرف مهمان میکند
تنگدل بودن نشان عیش روی آوردن است
غنچه را آخر نسیم صبح خندان میکند
سیدا در فکر زلف او عجیب افتادهای
این پریشانی تو را آخر پریشان میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به زیبایی عشق و تأثیر آن بر روح و جسم انسان را توصیف میکند. زلف و خال لب محبوب به نوعی ایمان و عشق را به فرد غیرمومن تلقین میکند. نفس سرکش انسان، در دست ظلم و بیعدالتی، به باد میرود. عشق در دل پنهان است و نمیتوان آن را به راحتی ابراز کرد. همچنین، عشق و محبت از نیکوکاران، صرف مهماننوازی میشود. تنگدلی نشانه عدم شادمانی است و زیبایی دلکش صبح، غنچه را شاداب میکند. در نهایت، شاعر به پریشانی و حیرت ناشی از عشق و زیبایی زلف محبوب اشاره میکند که باعث سردرگمی او میشود.
هوش مصنوعی: موهایش و خال لبش به گونهای دیگر بر دل مینشیند که حتی کسی که به ایمان اعتقاد ندارد، تحت تأثیر عشق و زیباییاش به ایمان میآید و خود را مسلمان میداند.
هوش مصنوعی: نفس سرکش و تمایلات غیرقابل کنترل انسان، در پایان باعث ویرانی و نابودی جسم و وجود او میشود. این فرد به نوعی در مقابل حاکمیت ظالم و طاقتفرسایی که در زندگیاش وجود دارد، تسلیم شده و زندگیاش را به آشوب میکشاند.
هوش مصنوعی: فرد نمیتواند رازهای درونش را بهسادگی و بهطور کامل بیان کند؛ در عوض، او آنچه را که در دل دارد، به صورت نمادین یا غیرمستقیم نشان میدهد.
هوش مصنوعی: عشق مثل آتش داغی است که در دل عاشق روشن میشود. روزی عاشق نامهای نوشت و کسی که خیرخواه و بخشنده است، تمام داراییاش را برای پذیرایی از مهمان خرج میکند.
هوش مصنوعی: دل تنگ بودن نشانهای است که عیش و خوشی به انسان روی میآورد، زیرا مانند غنچهای که نسیم صبح به آن میوزد و آن را خندان و شاداب میکند، دل تنگی نیز میتواند به شکوفایی و خوشحالی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: ای کسی که در فکر زلف او غرق شدهای، این آشفتگی که در دل داری، در نهایت تو را به مرحلهای از پریشانی میکشاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابر عمانی چمنها را دُرافشان میکند
تا دهان باغ را پر زّر رخشان میکند
دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه
دامن کهسار پر لعل بدخشان میکند
هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق
[...]
بر سر بیمو حسام خلوتی را هرکه زد
حق به دست اوست گر فریاد و افغان میکند
چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت
بر مثال کاسه نو بانگ پنگان میکند
زلف تو خورشید را در سایه پنهان میکند
روز روشن با شب تاریک یکسان میکند
گل چو میبیند که رویت بوستانافروز شد
قرب یک سال از خجالت ترک بستان میکند
از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق
[...]
فکر جمعیت عبث دل را پریشان میکند
آن که سر داده است ما را فکر سامان میکند
نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون
سخت چون گردید، در تن کار پیکان میکند
هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل
[...]
کی سر شوریده من فکر سامان میکند
چاکهای سینهام کار گریبان میکند
شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم
گریهای دارم که آتش را گلستان میکند
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.