گنجور

 
جویای تبریزی

دایما خون دلم زان زلف و کاکل می‌چکد

آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل می‌چکد

سرو رنگین‌جلوه‌ام چون در خرام آید به ناز

خون خجلت از پر طاووس گل‌گل می‌چکد

در گلستانی که آب از جوی یکرنگی خورد

خون گل پیوسته از منقار بلبل می‌چکد

گشته‌ام در عشق او تریاکی تریاق صبر

بس که زان تیغ مژه زهر تغافل می‌چکد

زینهار از هم‌زبانی فیض کیفیت مجوی

کز لبش صاف تکلم بی‌تامل می‌چکد

حرص دارد تشنهٔ صد آرزو جویا مرا

ورنه آب گوهر از دست توکل می‌چکد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

حسرت از منقار خون‌آلود بلبل می‌چکد

پاکدامانی چون شبنم از رخ گل می‌چکد

آب و رنگ گلستان حسن افزون می‌شود

هر قدر خون بیش از تیغ تغافل می‌چکد

گر نصیب خار می‌گردد گناه قسمت است

[...]

سیدای نسفی

در گلستان بی‌تو اشک از چشم بلبل می‌چکد

رنگ و بو می‌گردد و آب از رخ گل می‌چکد

مرغ دل را کشته‌ای امروز پنهان کرده‌ای

خون این صید از دم تیغ تغافل می‌چکد

زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه