گنجور

 
سیدای نسفی

خلعت شادی خزان از قامت گلشن گرفت

خون بلبل غنچه بی باک را دامن گرفت

پرده شرم و حیا را زلف او در خون کشید

خط ز یوسف در لباس گرگ پیراهن گرفت

برق حسن او چو آه از حلقه آن زلف جست

آتش او خویش را چون دود بر روزن گرفت

آن هلال ابرو کمان از دست رستم می کشد

خط چون افراسیابش درچه بیژن گرفت

ناوک مژگان او از کاوش دل باز ماند

خنجر الماس او خاصیت آهن گرفت

پاره شد چون گل گریبانش ز دست انداز خط

ریسمان از اشک و از مژگان خود سوزن گرفت

با نصیحت آشنا گفتم شود بیگانه شد

دوستان خویش را از سادگی دشمن گرفت

سیدا روز سیه انداخت خط بر روی او

محنت شبهای هجران زود داد من گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خیالی بخارایی

آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت

دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت

گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه غم

چون بدین تدبیر روزی خواهمش دامن گرفت

ز آن گرفتار بلا شد دل که خونم خورده بود

[...]

کوهی

دیده تا رخساره دلدار را دیدن گرفت

جان ز فیض روی آن مه روی پروردن گرفت

آفتاب لایزالی برد پی در شرق و غرب

دل که در آغوش جان این ماه پروردن گرفت

بسکه در خودعاشق است آن آفتاب مه لقا

[...]

صائب تبریزی

خانه دل روشنی از دیده روشن گرفت

زنده دل را کرد در گور آن که این روزن گرفت

سرمه چشم ملایک می شود خاکسترش

هر که را برق تمنای تو در خرمن گرفت

برنمی خیزد به تعظیم قیامت از زمین

[...]

واعظ قزوینی

مفت آیین سخا را کی توان دامن گرفت؟

داد حاتم گنجها از دست، تا دادن گرفت

نیست راهی ملک دولت را به از افتادگی

مصر را یوسف ز راه چاه افتادن گرفت

کی تواند تافت بازوی زبان قفل سکوت

[...]

سیدای نسفی

تا ز من شوخ طبیب احوال پرسیدن گرفت

نبضم از جا در تحرک آمد و جستن گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه