بخوردم از کف دلبر شرابی
شدم معمور و در صورت خرابی
گزیدم آتش پنهان پنهان
کز او اندر رخم پیداست تابی
هزاران نکته در عالم بگفتم
ز عشق و هیچ نشنیدم جوابی
گهی سوزد دلم گه خام گردد
به مانند دلم نبود کبابی
مرا آن مه یکی شکلی نمودهست
که سیصد مه نبیند آن به خوابی
منم غرقه به بحر انگبینی
که زنبور از کفش یابد لعابی
بهشت اندر رهش کمتر حجابی
خرد پیش مهش کمتر سحابی
جهان را جمله آب صاف میبین
که ماهی میدرخشد اندر آبی
اگر با شمس تبریزی نشینی
از آن مه بر تو تابد ماهتابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان بودست و صفش چون سرابی
که نه امید ماند زو نه آبی
الهی دل بلا بی دل بلا بی
گنه چشمان کره دل مبتلا بی
اگر چشمان نکردی دیده بانی
چه داند دل که خوبان در کجابی
سرخس از جور بیآبی و آبی
دریغا روی دارد در خرابی
ز بیآبی خلاصش دادی اما
خداوندا خلاصش ده ز آبی
فشاند از دیده باران سحابی
که طالع شد قمر در برج آبی
درآمد از در دل چون خرابی
ز می بر آتش جانم زد آبی
شرابم داد و گفتا نوش و خاموش
کزین خوشتر نخوردستی شرابی
چو جان نوشید جام جان فزایش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.