دوش عشق شمس دین می باختیم
سوی رفعت روح می افراختیم
در فراق روی آن معشوق جان
ماحضر با عشق او می ساختیم
در نثار عشق جان افزای او
قالب از جان هر زمان پرداختیم
عشق او صد جان دیگر می بداد
ما در این داد و ستد پرداختیم
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
اندر آن پرده بده یک پردگی
کز شعاعش پردهها بشناختیم
هر زمان خود را به سوی پردهای
حیله حیله پیشتر انداختیم
برج برج و پرده پرده بعد از آن
همچو ماه چارده می تاختیم
رو نمود از سوی تبریز آفتاب
تا دل از رخت طبیعت آختیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عشق و شور و شوق برای معشوق سخن میگوید. شاعر در آن به زیبایی و ارادت خود نسبت به شمس دین اشاره دارد و بیان میکند که چگونه در غم فراق او زندگی میکنند و با عشق او جان خود را فدای او میسازند. عشق شمس به آنها زندگی و جان تازهای میدهد و آنها در فرایند عشق، خود را خالی از هر چیز دیگری میدانند. شاعر از پردههای عشق و تداوم تلاش برای نزدیکتر شدن به معشوق میگوید و در نهایت به تابش آفتاب از سوی تبریز اشاره میکند که به آنها نیرو و امید میبخشد.
هوش مصنوعی: دیروز در حال عشق ورزی به شمس دین بودیم و روحمان را به اوج میبردیم.
هوش مصنوعی: در دوری از چهره محبوب، ما به خاطر عشق او دلمان را آرام میکردیم.
هوش مصنوعی: برای عشق او، هر لحظه جان خود را فدای او کردیم.
هوش مصنوعی: عشق او به قدری ارزشمند است که میتوانستیم جانهای زیادی را در ازای آن بدهیم، اما ما در این معامله عشق، خود را متعهد کردهایم.
هوش مصنوعی: ما مانند چنگ، که در لحظهای بیصدا میشود، از حال خود خارج شدهایم و به نغمهسرایی عاشقان پرداختهایم.
هوش مصنوعی: در آن فضا یک نور خاصی را بفرست که با روشناییاش، ما پردهها را بشناسیم.
هوش مصنوعی: ما همواره تلاش کردیم خود را بهطور محسوسی جلوتر از پردههای راز و رمز قرار دهیم.
هوش مصنوعی: بعد از آن که در دنیای زیبایی و زینتهای مختلف غرق بودیم، به شکلی درخشان و نمایان همچون ماه چهارده، به راه خود ادامه دادیم.
هوش مصنوعی: آفتاب از سمت تبریز نمایان شد و ما دل از زیباییهای طبیعت برداشتیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گرچه در عشق تو جان درباختیم
قیمت سودای تو نشناختیم
سالها بر مرکب فکرت مدام
در ره سودای تو میباختیم
خود تو در دل بودی و ما از غرور
[...]
کور مرغانیم و بس ناساختیم
کان سلیمان را دمی نشناختیم
ما ازو خود را برون انداختیم
تا به باکو روز و شب میتاختیم
قدر روز وصل تو نشناختیم
لاجرم جان و جهان درباختیم
چون شکر در آب و موم از آفتاب
در فراق روی تو بگداختیم
تا تو شمشیر جفا برداشتی
[...]
باز ساز عشق را بنواختیم
کشتی دل در محیط انداختیم
عاشقانه خلوت خالی دل
با خدای خویشتن پرداختیم
ما چو دریائیم و خلق امواج ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.