گنجور

 
عطار

گرچه در عشق تو جان درباختیم

قیمت سودای تو نشناختیم

سالها بر مرکب فکرت مدام

در ره سودای تو می‌باختیم

خود تو در دل بودی و ما از غرور

یک نفس با تو نمی‌پرداختیم

چون بگستردی بساط داوری

پیش عشقت جان و دل درباختیم

بر دوعالم سرفرازی یافتیم

تا به سودای تو سر بفراختیم

آتش عشقت درآمد گرد دل

ما چو شمع از تف آن بگداختیم

بر امید وصل تو پروانه‌وار

خویشتن در آتشت انداختیم

گاه چون پروانه‌ای می‌سوختیم

گاه با آن سوختن می‌ساختیم

همچو عطار از جهان بردیم دست

تا نوای درد تو بنواختیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۹۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

دوش عشق شمس دین می باختیم

سوی رفعت روح می افراختیم

در فراق روی آن معشوق جان

ماحضر با عشق او می ساختیم

در نثار عشق جان افزای او

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ما ازو خود را برون انداختیم

تا به باکو روز و شب می‌تاختیم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
جهان ملک خاتون

قدر روز وصل تو نشناختیم

لاجرم جان و جهان درباختیم

چون شکر در آب و موم از آفتاب

در فراق روی تو بگداختیم

تا تو شمشیر جفا برداشتی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

باز ساز عشق را بنواختیم

کشتی دل در محیط انداختیم

عاشقانه خلوت خالی دل

با خدای خویشتن پرداختیم

ما چو دریائیم و خلق امواج ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه