گنجور

 
مولانا

روز باران است و ما جو می کنیم

بر امید وصل دستی می زنیم

ابرها آبستن از دریای عشق

ما ز ابر عشق هم آبستنیم

تو مگو مطرب نیم دستی بزن

تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم

روشن است آن خانه گویی آن کیست

ما غلام خانه‌های روشنیم

ما حجاب آب حیوان خودیم

بر سر آن آب ما چون روغنیم