گنجور

 
مولانا

ای دل بی‌بهره از بهرام ترس

وز شهان در ساعت اکرام ترس

دانه شیرین بود اکرام شاه

دانه دیدی آن زمان از دام ترس

گرچه باران نعمتست از برق ترس

شاد ایامی تو از ایام ترس

لطف شاهان گرچه گستاخت کند

تو ز گستاخی ناهنگام ترس

چون بخندد شیر تو ایمن مباش

آن زمان از زخم خون آشام ترس

ای مگس دل با لب شکر مپیچ

چشم بادامست از بادام ترس