بخش ۹۱ - تفسیر قول حکیم: به هرچ از راه وا مانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان، به هرچ از دوست دور افتی، چه زشت آن نقش و چه زیبا، در معنی قوله علیهالسلام ان سعدا لغیور و انا اغیر من سعد و الله اغیر منی و من غیر ته حرم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
او چو جانست و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیک و بد
هر که محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش میدان تو شین
هر که شد مر شاه را او جامهدار
هست خسران بهر شاهش اتّجار
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش شِستن بود حیف و غبین
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوسِ پا باشد گناه
گرچه سر بر پا نهادن خدمت است
پیش آن خدمت خطا و زلت است
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
غیرت حق بر مثَل گندم بوَد
کاهْخرمن غیرتِ مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آنِ خلقان فرع، حق بیاشتباه
شرح این بگذارم و گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
چون ننالم تلخ از دستان او؟
چون نیم در حلقهٔ مستان او
چون نباشم همچو شب بیروز او؟
بیوصال روی روز افروز او؟
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دلرنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
من ز جان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی روایت میکنم
دل همیگوید کزو رنجیدهام
وز نفاق سست میخندیدهام
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستانه و صدر در معنی کجاست؟
ما و من کو، آن طرف کان یار ماست؟
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد آنک توی
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیان و از سخن
جسم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت
دل که او بستهٔ غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنک او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیمنتهاست
جز غم و شادی درو بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
ده زکات روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
کز کرشم غمزهای غمازهای
بر دلم بنهاد داغی تازهای
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همیگفتم حلال، او میگریخت
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان؟
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
همچو چشمهٔ مشرقت در جوش یافت
چون بهانه دادی این شیدات را
ای بها نه شکّر لبهات را
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی جان و دل افغان شنو
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوش ما
حالتی دیگر بود کان نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادرست
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن
جور و احسان، رنج و شادی حادث است
حادثان میرند و حقْشان وارث است
صبح شد ای صبح را صبح و پناه
عذر مخدومی حسامالدین بخواه
عذرخواه عقل کل و جان توی
جان جان و تابش مرجان توی
تافت نور صبح و ما از نور تو
در صبوحی با می منصور تو
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا
باده کی بود کاو طرب آرد مرا؟
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده از ما مست شد نه ما ازو
قالب از ما هست شد نه ما ازو
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عارفانه و فلسفی است که به ارتباط میان انسان و خدا، عشق و رنج، و مفهوم غیرت میپردازد. شاعر با استفاده از نمادهایی مانند عالم و جان، اشاره به مقام روحانی و حقیقت وجودی انسان دارد. او بیان میکند که هر انسانی که به درگاه خداوند نزدیک شود و در عبادت خود خالص باشد، به ایمان واقعی دست مییابد. همچنین شاعر بر اهمیت عشق و دلتنگی برای معشوق تاکید میکند و میگوید که عاشق همواره در رنج و اندوه است، اما این رنج برای رضایت و خوشنودی محبوبش شیرین است.
متن همچنین به وحدت وجود اشاره دارد و میگوید که وقتی مرد و زن به روح و ذات واحدی متصل شوند، آن وقت به حقیقت الهی نزدیکتر میشوند. در پایان، شاعر به حقیقت عشق و حالتی فراتر از احساسات انسانی اشاره کرده و میگوید که در عالم عشق، رنج و شادی هر دو لازم است و با هم وجود دارند. او دعوت به درک عمیقتر از عشق و حقیقت میکند و انسانی متعالی را از طریق عشق به معشوق معرفی مینماید.
تمام جهانیان بهاین دلیل غیرتی هستند که حق در غیرت از همه برتر است.
او مانند جان و روان است و جهان مثل کالبد و جسم؛ بدی و نیکی کالبد از جان میآید.
هرکسی که محراب نماز او، حقیقت یافت و عین شد پس از آن اگر بهسوی یافتن ایمان برود، بسوی گمراهی رفتهاست.
هر کسی که بهمقام نزدیک و جامهداری شاه برسد اگر پس از آن، مقام «مسؤول خرید» را بخواهد، خسران دیده و زیانکار گشته است. (اتجار یعنی خرید و فروش)
کسی که همنشین و نزدیک شاه گشت اگر پس از آن، بر در سرای شاه بنشیند حیف و زیان است.
وقتیکه اجازه دستبوسی یافت اگر پابوسی کند خطاست.
اگرچه سر بر پای شاه نهادن و پابوسی، خدمت است اما در پیش آن خدمت (دستبوسیدن)، این اشتباه و خواری است.
هوش مصنوعی: پادشاه به کسی که او را انتخاب میکند، احساس غیرت دارد، به ویژه بعد از اینکه چهرهاش را میبیند.
کاهخرمن: خرمنِ کاه.
اصل غیرتها را از حق بدانید؛ بقیه غیرتها، غیرت دیگران، چیزی فرعی و ناچیز است؛ آنچهکه اشتباه نیست و درست است غیرت حق است.
توضیح بیشتر این را رها میکنم و شروع به شکایت و گله میکنم از آن بت زیبای بیوفا!
مینالم زیرا نالهها را دوست دارد و در تمام جهان، بهترین مطلوب او، ناله و غم از بهر اوست.
چگونه میتوانم از دست او شکایت نکنم و ننالم، وقتی که در جمع حلقه مستان او نیستم؟
چرا تیره و تار و غمگین نباشم وقتی که همچون شب گشتهام از دوری خورشید؟
ناخوشی و تلخی او در جان من شیرین و دلپذیر است؛ فدای یار دلرنجان خود شوم!
بر رنج و درد خویش، عاشق هستم؛ برای خشنودی و رضایت شاه یگانه خویش.
خاک غم را توتیای چشم میکنم تا دریای دو چشم من، پر از مروارید گردد.
هوش مصنوعی: آن اشکی که مردم به خاطر او میریزند، مانند جواهر گرانبهایی است و مردم فقط آن را به عنوان اشک میشناسند.
هوش مصنوعی: من از عمق وجودم شکایت دارم، اما شکایتم را به زبانی داستانوار بیان میکنم.
هوش مصنوعی: دل میگوید که از او ناراحت هستم و به خاطر دورویی و نفاقش به راحتی نمیتوانم بخندم.
هوش مصنوعی: ای بهترین فرد راستگو، دروازهای هستی که من به آن پناه میآورم و به تو اتکا دارم.
هوش مصنوعی: کجا است جایگاه و مقام معنوی؟ ما و خودخواهی ما کجا هستند، در حالی که آنسوی این دنیا، یار و محبوب ما حضور دارد؟
هوش مصنوعی: ای کسی که جان تو از منیت و خودخواهی آزاد شده است، ای روح لطیف و دلچسب در آدمها.
هوش مصنوعی: وقتی مرد و زن به یگانگی برسند، آن یکی که در واقعیت، هر دو را در بر میگیرد، پدیدار میشود؛ زیرا آن موقع، تمایزها و جداییها از بین میرود.
هوش مصنوعی: این من و تو را برای این ساختی که تو بتوانی با خودت در زمینه خدمت به دیگران競ر کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من و تو بتوانیم به یک وحدت و همبستگی برسیم، در نهایت همه ما به عشق و معشوق واقعی متصل خواهیم شد.
هوش مصنوعی: این همه موجودات و پدیدهها در دنیا وجود دارند، پس ای کسی که بالاتر از هر نقص و کم و کاستی هستی، بیایید و فرمان بدهید. شما از همهی حرفها و ضوابط فراتر هستید.
هوش مصنوعی: تنها بدن تو میتواند تو را ببیند و در خیال خود غم و شادی تو را تصور کند.
هوش مصنوعی: دل درگیر غم و شادی است، تو نگو که کسی لایق دیدن آن است.
هوش مصنوعی: او به نوعی وابسته به شادی و غم است و وجودش در این دو احساس زندگی میکند؛ به عبارتی دیگر، او از این دو حس بهرهمند است و در واقعیت به آنها متکی است.
هوش مصنوعی: باغی که پر از عشق و زیبایی است، هیچکدام از غم و شادیهای آن حد و مرزی ندارد و میوههای بسیار زیادی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: عشق از هر دو شرایط یعنی بهار و خزان بالاتر است و همیشه در حالتی شاداب و سرسبز باقی میماند.
هوش مصنوعی: تو ای زیبارو، از جمال خود به دیگران بفروش و به آنها بیاموز که چطور از زیباییات استفاده کنند. جان من را که به خاطر تو تکهتکه شده است، با کلام خود بازگو کن.
هوش مصنوعی: چشم و چهرهی زیبا و دلربا بر دلم اثر گذاشت و حسی جدید از غم و اندوه در من ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: من او را بخشیدم حتی اگر خونم را بریزد، اما او همواره میگریزد زمانی که من میگویم بخشیدم.
هوش مصنوعی: وقتی که از زاری و نالهٔ مردم عادی فرار میکنی، چرا بر دل کسانی که غمگین هستند، چیزی میافزایی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که هر روز صبح که از سمت شرقی طلوع میکنی، مانند چشمهای که از دل زمین میجوشد، انرژی و اشتیاقی تازه به وجود میآوری.
هوش مصنوعی: وقتی که به او انگیزه و دلیلی برای رفتن دادی، عشقش به تو را فراموش نکن و ارزش لبهایت را نادیده نگیر.
هوش مصنوعی: ای جهان قدیمی، تو روح تازهای هستی که به جسم بیجان و دل نالان زندگی میبخشی.
هوش مصنوعی: از گل صحبت نکن، برای خداوند حرفهای بلبل را بزن که او از گل جدا شده است.
هوش مصنوعی: در زندگی، ما به خاطر غم و شادیّها احساساتی نداریم و تنها به خیال و تصور پرداختهایم، بدون اینکه به واقعیتهای خود آگاهی داشته باشیم.
هوش مصنوعی: وضعیتی وجود دارد که بسیار نادر است، پس منکر آن نباشید زیرا خداوند توانایی بیحد و حصر دارد.
هوش مصنوعی: به ظاهر انسانها و شرایط زندگی آنها نگاه نکن و آنها را با هم مقایسه نکن؛ زیرا این مقایسه در حالتی که مردم دچار سختی یا لطف هستند، نادرست است.
هوش مصنوعی: سختیها و خوبیها، و درد و خوشی، همگی از پیشامدهای زندگی هستند. این پیشامدها و اتفاقات میآیند و میروند، اما آنچه که باقی میماند، حقیقتی است که همواره وجود دارد.
هوش مصنوعی: صبح فرا رسید، ای صبح، و به خاطر وجود عذر و پناه محبوبم حسامالدین از تو درخواست میکنم.
هوش مصنوعی: عذرخواهی از همه، توی جان و روح تو زندگی میکنم و زیباییات مانند درخشش مرجان است.
هوش مصنوعی: نور صبح درخشید و ما با نور تو در حال نوشیدن می در صبحگاه هستیم.
هوش مصنوعی: هدیه تو به من چنان است که شراب نمیتواند مرا شاد کند.
هوش مصنوعی: شراب در حال فوران به خاطر درخواست ماست و دنیا به خاطر عقل و تدبیر ما در حال چرخش است.
هوش مصنوعی: شراب از ما مست شد، نه اینکه ما از آن مست شده باشیم. شکل و قالب ما از آن ماست، نه اینکه ما از آن شکل گرفته باشیم.
هوش مصنوعی: ما مانند زنبور هستیم و قالبها مانند موم هستند؛ آنها هر جا که بخواهیم، شکل خود را به راحتی تغییر میدهند و متناسب با نیاز ما به هر شکلی در میآیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.