گنجور

 
مولانا

لیک نادر طالب آید کز فروغ

در حق او نافع آید آن دروغ

او به قصد نیک خود جایی رسد

گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد

چون تحری در دل شب قبله را

قبله نی و آن نماز او روا

مدعی را قحط جان اندر سرست

لیک ما را قحط نان بر ظاهرست

ما چرا چون مدعی پنهان کنیم

بهر ناموس مزور جان کنیم