گنجور

 
مولانا

سنگها اندر کف بوجهل بود

گفت ای احمد بگو این چیست زود

گر رسولی چیست در مشتم نهان

چون خبر داری ز راز آسمان

گفت چون خواهی بگویم آن چه‌هاست

یا بگویند آن که ما حقیم و راست

گفت بوجهل این دوم نادرترست

گفت آری حق از آن قادرترست

از میان مشت او هر پاره سنگ

در شهادت گفتن آمد بی درنگ

لا اله گفت و الا الله گفت

گوهر احمد رسول الله سفت

چون شنید از سنگها بوجهل این

زد ز خشم آن سنگها را بر زمین