هر کسی چون عزم جایی و سفری میکند او را اندیشهٔ معقول روی مینماید «اگر آنجا روم مصلحتها و کارهای بسیار میسّر شود و احوال من نظام پذیرد و دوستان شاد شوند و بر دشمنان غالب گردم.» او را پیشنهاد این است و مقصود حق خود چیزی دگر. چندین تدبیرها کرد و پیشنهادها اندیشید یکی میسّر نشد بر وفق مراد او؛ مع هذا بر تدبیر و اختیار خود اعتماد میکند.
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
و مثال این چنین باشد که شخصی در خواب میبیند که به شهر غریب افتاد و در آنجا هیچ آشنایی ندارد نه کس او را میشناسد و نه او کس را، سرگردان میگردد ؛ این مرد پشیمان میشود و غصّه و حسرت میخورد که «من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم؟» و دست بر دست میزند و لب میخاید؛ چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم . معلومش گردد آن غصّه و تأسف و حسرت خوردن بیفایده بود؛ پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقاً در چنان شهری بیند و غم و غصّه و حسرت خوردن آغاز کند و پشیمان شود از آمدن در چنان شهر و هیچ نیندیشد و یادش نیاید که من در بیداری از آن غم خوردن پشیمان شده بودم و میدانستم که آن ضایع بود و خواب بود و بیفایده. اکنون همچنین است ؛ خلقان صدهزار بار دیدهاند که عزم و تدبیر ایشان باطل شد و هیچ کاری بر مراد ایشان پیش نرفت الّا حقتعالی نسیانی بر ایشان میگمارد آن جمله فراموش میکنند و تابع اندیشه و اختیار خود میگردند اِنَّ اللهَّ یَحُوْلُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.
ابراهیم ادهم «رحمة الله علیه» در وقت پادشاهی به شکار رفته بود در پی آهوی تاخت تا چندان که از لشکر بکلّی جداگشت و دور افتاد و اسب در عرق غرق شده بود از خستگی . او هنوز میتاخت در آن بیابان ؛ چون از حدّ گذشت آهو به سخن درآمد و روی بازپس کرد که «مَا خُلِقْتَ لِهذا ترا برای این نیافریدهاند و از عدم جهت این موجود نگردانیدهاند که مرا شکار کنی . خود مرا صید کرده گیر تا چه شود؟» ابراهیم چون این را بشنید نعرهای زد و خود را از اسب درانداخت، هیچکس در آن صحرا نبود غیر شبانی به او لابه کرد و جامههای پادشاهانه مرصع به جواهر و سلاح و اسب خود را. گفت «از من بستان و آن نمد خود را به من ده و با هیچکس مگوی و کس را از احوال من نشان مده» آن نمد در پوشید و راه گرفت . اکنون غرض او را بنگر چه بود و مقصود حق چه بود . او خواست که آهو را صید کند حق تعالی او را به آهو صید کرد تا بدانی که در عالم آن واقع شود که او خواهد و مراد ملک اوست و مقصود تابع او.
عمر رضی اللهّ عنه پیش از اسلام به خانهی خواهر خویشتن درآمد، خواهرش قرآن میخواند طه مَا اَنْزَلْنَا به آواز بلند، چون برادر را دید پنهان کرد و خاموش شد . عمر شمشیر برهنه کرد و گفت «البتّه بگو که چه میخواندی و چرا پنهان کردی؟ و الا گردنت را همین لحظه به شمشیر ببرّم هیچ امان نیست» خواهرش عظیم ترسید و خشم و مهابت او را میدانست از بیم جان مقر شد گفت «از این کلام میخواندم که حق تعالی در این زمان به محمّد صلّی الله علیه و سلّم فرستاد» گفت «بخوان تا بشنوم» سورت طه را فرو خواند عمر عظیم خشمگین شد و غضبش صد چندان شد گفت «اکنون اگر ترا بکشم این ساعت، زبونکُشی باشد»
اول بروم سر او را ببُرم آنگاه بکار تو پردازم. همچنان از غایت غضب با شمشیر برهنه روی به مسجد مصطفی نهاد، در راه چون صنا دید قریش او را دیدند گفتند «هان عمر قصد محمّد دارد و البتّه اگر کاری خواهد آمدن از این بیاید» زیرا عمر عظیم با قوّت و رجولیّت بود و به هر لشکری که روی نهادی البتّه غالب گشتی و ایشان را سرهای بریده نشان آوردی تا به حدّی که مصطفی صلّی الله علیه و سلّم میفرمود همیشه که «خداوندا دین مرا به عمر نصرت ده یا با بوجهل» زیرا آن دو در عهد خود به قوّت و رجولیّت مشهور بودند. و آخر چون مسلمان گشت همیشه عمر میگریستی و میگفتی «یا رسول الله وای بر من اگر بوجهل را مقدم میداشتی و میگفتی که خداوندا دین مرا با بوجهل نصرت ده یا به عمر حال من چه بودی و در ضلالت میماندمی» فیالجمله در راه با شمشیر برهنه روی به مسجد رسول «صلّی الله علیه و سلّم» نهاد در آن میان جبرائیل علیهالسلام وحی آورد به مصطفی «صلّی الله علیه و سلّم» که اینک یا رسولالله عمر میآید تا روی به اسلام آورَد ؛ در کنارش گیر. همین که عمر از در مسجد درآمد معین دید که تیری از نور بپرید از مصطفی «علیه السّلام» و در دلش نشست.
نعرهای زد؛ بیهوش افتاد مهری و عشقی در جانش پدید آمد و میخواست که در مصطفی «علیهالسّلام» گداخته شود از غایت محبّت و محو گردد گفت «اکنون یا نبی الله ایمان عرض فرما و آن کلمهٔ مبارک بگوی تا بشنوم» چون مسلمان شد گفت «اکنون به شکرانهٔ آنک به شمشیر برهنه به قصد تو آمدم و کفارت آن، بعد ازین از هرک نقصانی در حقّ تو بشنوم فیالحال امانش ندهم و بدین شمشیر سرش را از تن جدا گردانم » از مسجد بیرون آمد ناگاه پدرش پیش آمد گفت « دین گردانیدی ؟» فی الحال سرش را از تن جدا کرد و شمشیر خونآلود در دست میرفت. صنا دیدِ قریش شمشیر خونآلود دیدند گفتند « آخر وعده کرده بودی که سر آورم سر کو؟» گفت « اینک این سر » گفتند «این سر را از اینجا بردی؟» گفت « نی. این آن سر نیست. این آن سری است.» اکنون بنگر که عمر را قصد چه بود و حقتعالی را مراد چه بود تا بدانی که کارها همه آن شود که او خواهد.
شمشیر به کف عمّر در قصد رسول آید
در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
اکنون اگر شما را نیز گویند که «چه آوردید؟» بگویید «سر آوردیم» گویند «ما این سر را دیده بودیم» بگویید «نی این آن نیست این سری دیگرست سر آنست که درو سرّی باشد و اگر نه هزار سر به پولی نیرزد» این آیت را خواندند که وَ اِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثَابَةً لِلناّس وَ اَماً وَ اتْخِذُوُاْ مِن مَقَام اِبْرَاهِیْمَ مُصَلّیً ابراهیم علیه السّلام گفت « خداوندا چون مرا به خلعت رضای خویشتن مشرف گردانیدی و برگزیدی ذریّات مرا نیز این کرامت روزی گردان » حق تعالی فرمود « لایَنَالُ عَهْدِیَ الظالِمِیْنَ » یعنی آنها که ظالم باشند ایشان لایق خلعت و کرامت من نیستند. چون ابراهیم دانست که حق تعالی را با ظالمان و طاغیان عنایت نیست قید گرفت گفت « خداوندا آنها که ایمان آوردهاند و ظالم نیستند ایشان را از رزق خویشتن با نصیب گردان و ازیشان دریغ مدار » حق تعالی فرمود که « رزق عامست همه را از روزی نصیب باشد و از این مهمانخانه کل خلایق منتفع و بهرمند شوند اِلّا خلعت رضا و قبول و تشریف کرامت قسمت خاصان است و برگزیدگان ». اهل ظاهر میگویند که غرض ازین بیت کعبه است که هرکه در وی گریزد از آفات امان یابد و در آنجا صید حرام باشد و به کس نشاید ایذا رسانیدن و حق تعالی آن را برگزیده است. این راست است و خوب است الا این ظاهر قرآن است محققان میگویند که « بیت، درون آدمی است یعنی خداوندا باطن را از وسواس و مشاغل نفسانی خالی گردان و از سوداها و فکرهای فاسد و باطل پاککن تا در او هیچ خوفی نماند و امن ظاهر گردد و به کلی محل وحی تو باشد. در او دیو و وسواس را راه نباشد» ؛ همچنانکه حقّتعالی بر آسمان شُهُب گماشته است تا شیاطین رجیم را مانع میشوند از استماع ملایکه تا هیچ کسی بر اسرار ایشان وقوف نیابد و ایشان از آفتها دور باشند.
یعنی « خداوندا تو نیز پاسبان عنایت خود را بر درون ما گماشته گردان تا وسواس شیاطین و حیل نفس و هوا را از ما دور گردانند» این قول اهل باطن و محققان است؛ هر کسی از جای خود میجنبد. قرآن دیبایی دورویه است بعضی ازین روی بهره مییابند و بعضی از آن روی؛ و هر دو راست است چون حقّتعالی میخواهد که هر دو قوم ازو مستفید شوند همچنانک زنی را شوهر است و فرزندی شیرخوار و هر دو را ازو حظّی دیگر است. طفل را لذّت از پستان و شیر او و شوهر لذّتِ جفتی یابد ازو، خلایق طفلان راهند از قرآن لذّت ظاهر یابند و شیر خورند اِلّا آنها که کمال یافتهاند ایشان را در معانی قرآن تفرّجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.
مقام و مصلّای ابراهیم در حوالی کعبه جایی است که اهل ظاهر میگویند آنجا دو رکعت نماز میباید کردن، این خوب است ای والله اِلّا مقام ابراهیم پیش محقّقان آن است که ابراهیموار خود رادر آتش اندازی جهت حق و خود را بدین مقام رسانی به جهد و سعی در راه حق یا نزدیک این مقام که او خود را جهت حق فداکرد یعنی نفس را پیش او خطری نماند و بر خود نلرزید. در مقام ابراهیم دو رکعت نماز خوب است اِلّا چنان نمازی که قیامش درین عالم باشد و رکوعش در آن عالم . مقصود از کعبه دل انبیا و اولیاست که محل وحی حقّست و کعبه فرع آن است اگر دل نباشد کعبه به چه کار آید؟ انبیا و اولیا به کلّی مراد خود ترک کردهاند و تابع مراد حقّند تا هرچه او فرماید آن کنند و با هرکه او را عنایت نباشد اگر پدر و مادر باشد ازو بیزار شوند و در دیدهٔ ایشان دشمن نماید.
دادیم بدست تو عنان دل خویش
تا هرچ تو گویی پخت من گویم سوخت
هرچ گویم مثال است مثل نیست. مثال دیگرست و مثل دیگر. حقّ تعالی نور خویشتن را به مصباح تشبیه کرد است جهت مثال و وجود اولیا را به زجاجه. این جهت مثال است نور او در کون و مکان نگنجد در زجاجه و مصباح کی گنجد؟ مشارق انوار حقّ جلّ جلاله در دل کی گنجد؟ اِلّا چون طالب آن باشی آن را در دل یابی نه از روی ظرفیت که آن نور در آنجاست بلک آنرا از آنجا یابی همچنانک نقش خود را در آینه یابی و مع هذا نقش تو در آینه نیست الّا چون در آینه نظر کنی خود را ببینی. چیزهایی که آن نامعقول نماید چون آن سخن را مثال گویند معقول گردد و چون معقول گردد محسوس شود همچنانکه بگویی که چون یکی چشم به هم مینهد چیزهای عجب میبیند و صور و اشکال محسوس مشاهده میکند و چون چشم میگشاید هیچ نمیبیند.
این را هیچ کسی معقول نداند و باور نکند اِلّا چون مثال بگویی معلوم شود. و این چون باشد؟ همچون کسی در خواب صدهزار چیز میبیند که در بیداری از آن ممکن نیست که یک چیز ببیند و چون مهندسی که در باطن، خانه تصوّر کرد و عرض و طول و شکل آنرا کسی را این معقول ننماید اِلّا چون صورت آن را بر کاغذ نگارد ظاهر شود و چون معیّن کند کیفیّت آن را معقول گردد و بعد از آن چون معقول شود خانه بنا کند بر آن نسق محسوس شود. پس معلوم شد که جمله نامعقولات به مثال معقول و محسوس گردد و همچنین میگویند که در آن عالم نامهها پران شود بعضی به دست راست و بعضی به دست چپ و ملایکه و عرش و نار و جنّت باشد و میزان و حساب و کتاب. هیچ معلوم نشود تا این را مثال نگویند.
اگر چه آن را درین عالم مثل نباشد الّا به مثال معیّن گردد و مثال آن درین عالم آنست که شب همه خلق میخسبند از کفشگر و پادشاه و قاضی و خیّاط و غیرهم جمله اندیشهها از ایشان میپرد و هیچکس را اندیشهای نمیماند تا چون سپیدهی صبح همچون نفخهی اسرافیل ذرات اجسام ایشان را زنده گرداند اندیشهی هر یکی چون نامه پران (و دوان) سوی هر کسی میآید هیچ غلط نمیشود. اندیشهی درزی سوی درزی و اندیشهی فقیه سوی فقیه و اندیشهٔ آهنگر سوی آهنگر و اندیشهٔ ظالم سوی ظالم و اندیشهٔ عادل سوی عادل هیچ کسی شب درزی میخسبد؟ و روز کفشگر میخیزد؟ نی ، زیرا که عمل و مشغولی او آن بود با زبان مشغول تا بدانی که در آن عالم نیز همچنان باشد و این محال نیست و در این عالم واقع است. پس اگر کسی این مثال را خدمت کند و بر سررشته رسد جمله احوال آن عالم در این دنیا مشاهده کند و بوی برد و بر او مکشوف شود تا بداند که در قدرت حق همه میگنجد. بسا استخوانها بینی در گور پوسیده الا متعلّق راحتی باشد خوش و سرمست خفته و از آن لذّت و مستی باخبر آخر این گزاف نیست که میگویند «خاک برو خوش باد!» پس اگر خاک را از خوشی خبر نبودی کی گفتندی؟
صد سال بقای آن بت مهوش باد
تیر غم او را دل من ترکش باد
بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من
یا رب که دعا کرد؟ که خاکش خوش باد
و مثال این در عالم محسوسات واقع است همچنانکه دو کس در یک بستر خفتهاند یکی خود را میان خوان و گلستان و بهشت میبیند و یکی خود را میان ماران و زبانیهٔ دوزخ و کژدمان میبیند و اگر باز کاوی میان هر دو نه این بینی و نه آن پس چه عجب که اجزای بعضی نیز در گور در لذّت و راحت و مستی باشد و بعضی در عذاب و الم و محنت باشد و هیچ نه این بینی و نه آن. پس معلوم شد که نامعقول به مثال معقول گردد و مثال به مِثل نمانَد همچنانکه عارف گشاد و خوشی و بسط را نام بهار کرده است و قبض و غم را خزان میگوید چه مانَد خوشی به بهار یا غم به خزان، از روی صورت؟ الّا این مثال است که بی این، عقل آن معنی را تصوّر و ادراک نتواند کردن و همچنانکه حق تعالی میفرماید که وَ مَا یَسْتَوِی الْاَعْمی وَ الْبَصِیْرُ وَ لَاالْظُّلُمَاتُ وَ لَاالْنُّوْرُ وَ لَاالْظِّلُ وَ لَاالْحُروْرُ ایمان را به نور نسبت کرد و کفر را به ظلمت یا ایمان را به سایهٔ خوش نسبت فرمود و کفر را به آفتاب سوزان بیامان که مغز را به جوش آرد. و چه مانَد روشنی و لطف ایمان به نور آن جهان؟ یا فرخجی و ظلمت کفر به تاریکی این عالم؟
اگر کسی در وقت سخن گفتن ما میخسبد آن خواب از غفلت نباشد بلک از امن باشد همچنانک کاروانی در راهی صعب مخوف در شب تاریک میرود و میرانند از بیم تا نبادا که از دشمنان آفتی برسد همین که آواز سگ یا خروس به گوش ایشان رسد و به ده آمدند فارغ گشتند و پاکشیدند وخوش خفتند. در راه که هیچ آواز و غلغله نبود از خوف خوابشان نمیآمد و در ده به وجود امن با آن همه غلغلهٔ سگان و خروش خروس فارغ و خوش در خواب میشوند. سخن ما نیز از آبادانی و امن میآید و حدیث انبیاء و اولیاست. ارواح چون سخن آشنایان میشنوند ایمن میشوند و از خوف خلاص مییابند زیرا ازین سخن بوی امید و دولت میآید همچنانکه کسی در شب تاریک با کاروانی همراه است از غایت خوف هر لحظه میپندارد که حرامیان با کاروان آمیخته شدهاند میخواهد تا سخن همراهان بشنود و ایشان را به سخن بشناسد چون سخن ایشان میشنود ایمن میشود « قُلْ یَا مُحَمَّدُ أقْرَا زیرا ذات تو لطیف است نظرها به او نمیرسند چون سخن میگویی در مییابند که تو آشنای ارواحی ایمن میشوند و میآسایند سخن بگو »
کَفی بجسْمِیْ نُحُوْلاً اَنَّنِی رَجُلٌ
لَوْلَا مُخَاطَبَتَی اِیّاکَ لَمْ تَرَنِی
در کشتزار جانورکی است که از غایت خردگی در نظر نمیآید چون بانگ کند او را میبینند بواسطهٔ بانگ. یعنی خلایق در کشتزار دنیا مستغرقند و ذات تو از غایت لطف در نظر نمیآید سخن بگو تا ترا بشناسند. چون تو میخواهی که جایی روی اول دل تو میرود و میبیند و بر احوال آن مطلّع میشود آنگه دل باز میگردد و بدن را میکِشاند. اکنون این جمله خلایق به نسبت به اولیاء و انبیا اجسامند. دلِ عالم ایشانند اوّل ایشان به آن عالم سیر کردند و از بشریّت و گوشت و پوست بیرون آمدند و تحت و فوق آن عالم و این عالم را مطالعه کردند و قطع منازل کردند تا معلومشان شد که راه چون میباید رفتن؛ آنگه آمدند و خلایق را دعوت میکنند که بیایید بدان عالم اصلی که این عالمِ خرابی است و سرای فانی است و ما جایی خوش یافتیم شما را خبر میکنیم. پس معلوم شد که دل من جمیع الاحوال ملازم دلدار است و او را حاجت قطع منازل و خوف رهزن و پالان استر نیست تن مسکین است که مقیّد اینهاست.
با دل گفتم که ای دل از نادانی
محروم ز خدمت کیی میدانی؟
دل گفت مرا تخته غلط میخوانی
من لازم خدمتم تو سرگردانی
هرجا که باشی و در هر حال که باشی جهد کن تا محبّ باشی و عاشق باشی و چون محبّت ملک تو شد همیشه محبّ باشی در گور و در حشر و در بهشت الیمالانهایه چون تو گندم کاشتی قطعا گندم روید و در انبار همان گندم باشد و در تنور همان گندم باشد.
مجنون خواست که پیش لیلی نامهای نویسد قلم در دست گرفت و این بیت گفت
خَیَالُکَ فِیْ عَیْنِیْ وَاِسْمُک فِیْ فَمِیْ
وَذکْرُک فِیْ قَلْبی الی اَیْنَ اَکْتُبُ
خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد پس نامه پیش کی نویسم؟ چون تو در این محلّها میگردی قلم بشکست و کاغذ بدرّید.
بسیار کس باشد که دلش ازین سخنان پرباشد الّا بعبارت و الفاظ نتواند آوردن اگرچه عاشق و طالب و نیازمند این باشد عجب نیست و این مانع عشق نباشد بلکه خود اصل دل است و نیاز و عشق و محبت، همچنانک طفل عاشق شیرست و از آن مدد مییابد و قوّت میگیرد و مع هذا نتواند شرح شیر کردن و حدّ آن را گفتن و در عبارت نتواند آوردن که « من از خوردن شیر چه لذّت مییابم و به ناخوردن آن چگونه ضعیف و متألّم میشوم » اگر چه جانش خواهان و عاشق شیرست و بالغ اگرچه به هزار گونه شیر را شرح کند (و وصف کند) امّا او را از شیر هیچ لذّت نباشد و از آن حظ ندارد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن درباره تفکیک بین تدبیر انسان و تقدیر خداوند است. نویسنده میگوید هر کس هنگام سفر به دنبال منافع و کارهای خوب میگردد، اما چندین بار ممکن است تدبیرهای او به نتیجه نرسد. به عنوان مثال، داستانهایی از زندگی ابراهیم ادهم و عمر رضی الله عنه روایت میشود که نشان میدهد هر دو به شکلی تحت تأثیر تقدیر الهی قرار گرفتند.
ابراهیم ادهم در hunting به دنبال آهو میرود، اما آهو او را هدایت میکند تا متوجه شود که نباید تنها به شکار و قدرت خود تکیه کند. عمر رضی الله عنه نیز با نیت جنگیدن با پیامبر اسلام به مسجد میآید، اما در آنجا ایمانش به اوج میرسد و تغییر جهت میدهد. این داستانها به بیننده نشان میدهد که چگونه انسانها ممکن است در زندگی خود به شکلهای مختلف تقدیر الهی را تجربه کنند، و در نهایت، حق تعالی است که بر همه امور تسلط دارد.
در انتها، نویسنده به این نکته اشاره میکند که تمایز بین ظاهر و باطن، و درک عمیق معانی معنوی در زندگی و ایمان انسان مسئولیت دارد. این روند درک و ایجاد ارتباط با خدا را مورد تأکید قرار میدهد و اینکه انسان باید کمر همت ببندد و به جستجوی حقایق بپردازد.
هوش مصنوعی: هر فردی زمانی که قصد سفر یا رفتن به جایی را دارد، به فکر میافتد که آیا این تصمیم به نفع او خواهد بود یا نه. او تصور میکند که اگر به آنجا برود، میتواند به مصلحتهای بیشتری دست یابد، امورش سامان بگیرد، دوستانش خوشحال شوند و بر دشمنانش پیروز شود. در واقع، او به دنبال تأمین خواستههای خود است، اما نقشههایی که میکشد و ایدههایی که مطرح میکند، گاهی اوقات به نتیجه دلخواه نمیرسند. با وجود این، او به تصمیمات و انتخابهای خود اعتماد دارد.
هوش مصنوعی: انسان تلاش میکند و برنامهریزی میکند، اما نمیتواند از سرنوشت خود آگاه باشد. در نهایت، آنچه مقدر شده است بر هر تدبیر و برنامهای غلبه دارد.
هوش مصنوعی: این متن درباره حالتی است که انسان در خواب به سر میبرد و احساس سردرگمی و پشیمانی میکند. شخصی در خواب به شهری غریب میرود که هیچ آشنایی ندارد و از اینکه در آن مکان معتمد و دوست ندارد، غمگین و پشیمان میشود. وقتی بیدار میشود، متوجه میشود که تمام آن احساسات بیفایده بوده و واقعیت چیزی متفاوت است. اما دوباره در خواب خودش را در همان شرایط میبیند و همان پشیمانی و غم را تجربه میکند، بدون اینکه به یاد بیاورد در واقعیت از آن حسرت خوردن پشیمان شده بود. این وضعیت به انسانها نسبت به تجربیات گذشتهشان اشاره میکند که حتی باوجود تجربیات قبلی، در مواجهه با شرایط مشابه دوباره دچار همان اشتباهات میشوند و همه چیز را فراموش میکنند.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم در زمان حکومت خود به شکار رفته بود و در پی یک آهوی تندرو تا جایی پیش رفت که از لشکرش جدا شد. اسب او از شدت خستگی عرق کرده بود و هنوز هم به دویدن ادامه میداد. ناگهان آهو به او گفت که او برای شکار کردن نیافریده شده و نمیتواند او را به این خاطر صید کند. ابراهیم که این را شنید، فریادی کشید و خودش را از اسب به زمین انداخت. در آن صحرا هیچکس نبود به جز یک چوپان که او را دید و از او خواهش کرد تا لباسهای سلطنتی و اسبش را به او بدهد. ابراهیم از او خواست تا لباس پادشاهیاش را برایش بدهد و هیچکس را از حال او مطلع نکند. سپس او نمدی را بر تن کرد و راهش را ادامه داد. در اینجا باید دید که هدف ابراهیم چه بود و اراده حق تعالی چگونه عمل کرد؛ او میخواست آهو را صید کند، اما در نهایت خود او توسط آهو صید شد تا نشان دهد که در این عالم، هر چه پیش میآید، طبق اراده و خواست خداوند است و مصلحت او در همه چیز حاکم است.
هوش مصنوعی: عمر رضی الله عنه قبل از مسلمان شدن به خانه خواهرش رفت. خواهرش مشغول خواندن قرآن بود و وقتی برادرش را دید، سعی کرد پنهان شود و سکوت کند. عمر با شمشیر کشیده به او گفت: «باید بگویی چه میخواندی و چرا پنهان شدی! اگر نه، همین حالا گردنت را به شمشیر میزنم و رحم نخواهم کرد.» خواهرش از ترس بسیار لرزید، چون از خشم و قدرت برادرش آگاه بود. به خاطر ترس از جانش، گفت: «من از آیات قرآن میخواندم که خداوند به محمد (ص) نازل کرده است.» عمر خواست که بخواند تا بشنود. وقتی خواهرش سوره طه را خواند، عمر به شدت خشمگین شد و گفت: «حالا اگر تو را بکشم، این زشتترین کار خواهد بود.»
هوش مصنوعی: عمر تصمیم داشت تا ابتدا سر پیامبر را ببرد و سپس به کارهای دیگرش بپردازد. با خشم و شمشیر کشیده به سمت مسجد رفت. در مسیر، وقتی قریش او را دیدند، گفتند که احتمالاً او قصد دارد به محمد حمله کند و اگر قرار است کاری انجام دهد، از همینجا شروع خواهد شد. عمر به خاطر قدرت و شجاعتش معروف بود و هرگاه به جنگی میرفت، پیروز میشد و دشمنان را از سر میبرید. پیامبر همواره میگفت: «خداوندا، دین مرا با عمر یا با ابوجهل یاری کن»، چرا که این دو نفر در دوران خود به شجاعت معروف بودند. اما وقتی عمر مسلمان شد، همیشه گریه میکرد و میگفت: «یا رسول الله، وای بر من اگر ابوجهل را مقدم میداشتی، در آن صورت حال من چه میشد و در گمراهی باقی میماندم». در نهایت، عمر شمشیر به دست به سمت مسجد پیامبر رفت و در این حین جبرئیل وحی آورد که عمر به سمت اسلام میآید و باید او را پذیرفت. وقتی عمر وارد مسجد شد، تیری از نور از پیامبر رسید و در دلش جا گرفت.
هوش مصنوعی: فریادی زد و بیهوش افتاد. حسی عمیق از عشق و محبت در دلش ایجاد شد و آرزو داشت که در محبت مصطفی «علیهالسّلام» ذوب شود و محو گردد. او گفت: «اکنون، ای پیامبر خدا، ایمانم را عرضه میدارم و آن کلمهٔ مبارک را بفرمایید تا بشنوم.» پس از مسلمان شدن، گفت: «به شکرانه اینکه با شمشیری برهنه به سمت تو آمدم و بابت این عمل، از این پس هرگونه نقصان و بیاحترامی در حق تو بروز کند، فوریً تسویه حساب میکنم و با این شمشیر سرش را از تن جدا میکنم.» پس از خروج از مسجد، ناگهان پدرش به او رسید و پرسید: «آیا دین را پذیرفتی؟» او در همان لحظه سر پدرش را از تن جدا کرد و شمشیر خونآلود را در دستش نگه داشت. قریش که شمشیر خونآلود را دیدند، گفتند: «تو که وعده داده بودی سر را بیاوری، پس سر کجاست؟» او پاسخ داد: «اینک این سر.» آنها از او پرسیدند: «این سر را از کجا بردی؟» و او گفت: «نه، این سر نیست، این همان سری است که است.» حالا باید ببینی که عمر به دنبال چه بود و خداوند چه ارادهای داشت تا بدانی که همه کارها طبق اراده او به وقوع میپیوندد.
هوش مصنوعی: عمر با شمشیر در دست به قصد پیامبر میآید، اما ناخواسته به دام خدا میافتد و از سرنوشت خود به نحو دیگری آگاه میشود.
هوش مصنوعی: اگر از شما بپرسند که «چه آوردهاید؟» باید بگویید «سر آوردیم»، و اگر بگویند «ما این سر را دیده بودیم»، شما پاسخ دهید «این سر همان نیست که شما میگویید، این سری دیگر است». سر آن است که در او راز و حکمت باشد و اگر نباشد، هزار سر هم به پول نمیارزد. آیهای هست که میگوید که خانه کعبه را محل تجمع و امن انسانها قرار دادیم و باید از مقام ابراهیم نمازگزاری انتخاب کنید. ابراهیم از خدا خواست که او و نسلش را نیز به نعمت رضایت خود مشرف کند. خداوند فرمود که عهد من به ظالمان نمیرسد، یعنی کسانی که ظلم میکنند، شایسته کرامت من نیستند. ابراهیم دانست که خداوند به ظالمان توجه ندارد و از او خواست که مؤمنان را از رزق خود محروم نکند. خداوند پاسخ داد که رزق بر همه میرسد، اما کرامت خاص بندگان برگزیده است. اهل ظاهر میگویند که کعبه پناهگاهی است که هر کس به آنجا پناه ببرد از آفات در امان است، و این درست است. اما محققان میگویند که «بیت» درون انسان است. یعنی خداوند باطن او را از وسوسهها پاک کند تا در او هیچ ترسی نماند و بتواند محل وحی و الهام باشد. همچون اینکه خداوند در آسمان، شهابهایی را برای جلوگیری از شیاطین گماشته است تا نتوانند به اسرار ملائکه دسترسی پیدا کنند و از آفات دور بمانند.
هوش مصنوعی: خداوندا، تو نیز مراقبی از رحمتت را در درون ما قرار بده تا وسوسههای شیطان و دشواریهای نفس و هوس را از ما دور کند. این گفته اهل باطن و محققان است که هر کسی در جای خود به نوعی متوجه میشود. قرآن دو رو دارد؛ عدهای از یک روی آن بهره میبرند و عدهای از روی دیگر. هر دو حق هستند، زیرا حق تعالی میخواهد که هر دو گروه از قرآن بهرهمند شوند. مانند یک زن که شوهر و فرزند شیرخوارهای دارد؛ هر یک از آنها لذتی متفاوت از او میبرند. کودک از شیر مادر لذت میبرد و شوهر از همسری. مردم به سان کودکان از قرآن لذتی ظاهری میبرند و از آن بهرهمند میشوند، مگر کسانی که به کمال رسیدهاند؛ این افراد در معانی قرآن تجربه و فهمی دیگر دارند.
هوش مصنوعی: مقام و مصلّای ابراهیم در نزدیکی کعبه جایی است که طبق ظاهر، گفته میشود باید در آن دو رکعت نماز خواند. این یعنی چیز خوبی است، اما مقام ابراهیم برای پژوهشگران معنای عمیقتری دارد. در واقع، همانطور که ابراهیم برای حق در آتش جانفشانی کرد و به این مقام رسید، انسانها نیز باید در راه حق و به خاطر آن تلاش و کوشش کنند. در این مقام اگر دو رکعت نماز خوانده شود، مهمتر آن است که نیایش در این دنیا با تمام وجود باشد و توجه به عالم معنا نیز وجود داشته باشد. کعبه به عنوان نماد و مکان مقدس، در حقیقت نمایانگر دل پیامبران و اولیا است که محل دریافت وحی الهی است. اگر دل وجود نداشته باشد، کعبه به چه کار میآید؟ پیامبران و اولیا تمام اهداف شخصی خود را رها کرده و تنها به خواست و اراده الهی توجه دارند، حتی اگر این به قیمت قطع ارتباط با نزدیکانشان باشد.
هوش مصنوعی: دل خود را به دست تو سپردیم، تا هرچه که تو بگویی، من با جان و دل پذیرا باشم و هرچه که برای من مقرر کنی، به جان میخرم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که میگویم، تنها یک مثال است و نه خود مفهوم واقعی. مثال و نمونه هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند. خداوند نور خودش را به یک چراغ تشبیه کرده است تا به ما بفهماند و وجود اولیا را به شیشه تشبیه میکند. این تشبیهات تنها برای درک بهتر است و نور حقیقی او در فضای مادی نمیگنجد و نمیتواند به راحتی در شیشه یا چراغ قرار بگیرد. روشنیهای الهی در دل انسان هم نمیتواند محصور شود مگر این که انسان دنبال آن برود و آن را در دل خود بیابد. این نور در دل وجود دارد، اما تنها از آنجا نمیتوان آن را دریافت کرد، بلکه باید بهگونهای آن را درک کرد مثل این که خود را در آینه مشاهده میکنید. اگر به آینه نگاه نکنید، نمایی از خود نمیبینید. برخی از چیزها ممکن است به طور منطقی قابل پذیرش نباشند، اما به کمک مثالها منطقی میشوند و به درک ملموسی میرسند، مثل این که وقتی یک نفر پلک بزند، چیزهای عجیبی میبیند و وقتی پلک را باز میکند، هیچ نمیبیند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بهراحتی درک کند یا باور کند مگر اینکه مثالهایی زده شود تا مفهوم مشخص شود. این موضوع چگونه است؟ مانند کسی که در خواب چیزهای زیادی میبیند که در حالت بیداری حتی یکی از آنها را نمیتواند ببیند. یا مانند مهندسی که در ذهن خود، خانهای را تصور میکند؛ در این حالت، کسی نمیتواند به درستی آن را درک کند مگر اینکه طراحی آن را بر روی کاغذ بکشد. وقتی جزئیات و ویژگیهای آن را مشخص کند، آن وقت میتواند درک شود و سپس بر اساس آن، خانهای بنا کند و قابل لمس خواهد بود. بنابراین، واضح است که بسیاری از مفاهیم پیچیده با ارائه مثالهای ملموس قابل فهم میشوند. همچنین در عالم دیگری، نامهها میتوانند به سمت راست و چپ پرتاب شوند و موجودات مثل ملایکه، عرش، آتش و بهشت وجود دارند و همچنین حساب و کتابی وجود دارد که هیچیک از اینها بهخوبی فهمیده نمیشود مگر اینکه مثالهایی از آن ارائه شود.
هوش مصنوعی: در این جهان هیچ چیزی شبیه به آنچه در عالم دیگر وجود دارد، نیست، جز اینکه میتوان به یک مثال مشخص اشاره کرد. این مثال این است که در شب همه افراد، از کارگر گرفته تا پادشاه و قاضی و خیاط، در خواب هستند و افکارشان به حالتی گذرا میرود. هیچکسی در خواب به فکر نمیافتد تا صبحی که همچون نفخهای روحبخش آنها را احیا میکند. در آن لحظه، افکار هر فرد همچون نامهای به سوی خود او برمیگردد و هیچ اشتباهی در آن وجود ندارد؛ افکار یک خیاط به خیاط دیگر و افکار یک عالم به عالم دیگر میرسد. آیا ممکن است که کسی شب به خواب برود و روز به فعالیت یک کفشدوز بپردازد؟ نه، زیرا مشغله و کار او با زبان به انجام میرسد. این موضوع نشان میدهد که در عالم دیگر نیز وضعیتی مشابه وجود دارد و این موضوع غیر ممکن نیست و در واقع تحقق یافته است. اگر کسی این مثال را درک کند و به حقیقت آن نزدیک شود، میتواند شرایط آن عالم را نیز در این دنیا ببیند و از آن آگاه شود، تا بداند که در قدرت خداوند همه چیز ممکن است. بسیاری از استخوانها در گور پوسیدهاند، اما روحها در خوشی به سر میبرند و از لذت و شادی آن بیخبر نیستند. بنابراین، اگر خاک از خوشی بیاطلاع بود، هیچکس نمیگفت: «خاکی که در آن خوش است بماند!»
هوش مصنوعی: صد سال زنده باد آن معشوق زیبارو، اما ای کاش تیر غم او هرگز به دل من برخورد نکند.
هوش مصنوعی: در خاک در آن معشوق جانم بیخبر از دنیا به دیار خاموشی رفتم، ای خدا! چه کسی برای من دعا کرده است که نصیبم چنین آرامشی شده؟ امیدوارم خاکش بر من گوارا باشد.
هوش مصنوعی: در دنیای محسوس، دو نفر ممکن است در یک بستر بخوابند، ولی هر یک به دنیای متفاوتی میروند. یکی خود را در میان باغ و گلستان و بهشت میبیند و دیگری خود را در میان مارها و عذابهای جهنم. این موضوع نشان میدهد که ممکن است اجزای بدن برخی در آرامش و خوشی باشند و برخی دیگر در عذاب و درد، و در ظاهر نمیتوان تفاوتی میان این حالات مشاهده کرد. این امر نشان میدهد که مفاهیم غیرمعقول میتوانند به مفاهیم معقول تبدیل شوند و برعکس. عارفان به خوشی و آرامش میگویند بهار و به غم و ناراحتی خزان میگویند. این نامگذاریها به ما کمک میکند تا مفاهیم را بهتر بفهمیم. به همین ترتیب، خداوند در قرآن اشاره میکند که نابینا و بینا همانند هم نیستند و ایمان را به نور و کفر را به ظلمت تشبیه میکند. ایمان به نور عالم انس و کفر به تاریکی در این دنیا شبیه است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حین صحبت ما خوابش ببرد، این خواب ناشی از بیتوجهی نیست بلکه ناشی از احساسی از امنیت است. مانند کاروانی که در یک شب تاریک و خطرناک در مسیر سختی حرکت میکند و رانندهاش به خاطر ترس از خطری از جانب دشمنان مراقب است. وقتی که به روستا میرسند و صدای سگها یا خروسها را میشنوند، احساس راحتی میکنند و میتوانند خوب بخوابند. در راه، به دلیل نبود هیچگونه صدا و هیاهویی، خوابشان نمیبرد؛ اما وقتی به روستا میرسند، با وجود سر و صدای همه جانوران، به آرامش میرسند و با خیال راحت خوابشان میبرد. سخنان ما نیز از احساس امنیت و سرزندگی نشأت میگیرد، مانند سخنان انبیاء و اولیا. ارواح وقتی به سخنان آشنا گوش میدهند، احساس امنیت میکنند و از ترس رهایی مییابند زیرا در این سخن، بوی امید و رفاه وجود دارد. مانند کسی که در یک شب تاریک با کاروانی در حال سفر است و هر لحظه نگران است که شاید دشمنی در نزدیکیاش باشد. او میخواهد سخنان همراهانش را بشنود تا آنها را بشناسد و وقتی صدای آنها را میشنود احساس امنیت میکند. همچنین، وقتی تو، ای محمد، سخن میگویی، مردم میفهمند که تو آشنا و نزدیک به ارواح هستی و این امر آرامش میآورد؛ پس سخن بگو.
هوش مصنوعی: به اندازهای لاغر و نحیف شدهام که فقط با وجود تو، به عنوان یک مرد شناخته میشوم؛ اگر تو به من نمیپرداختی، هرگز مرا نمیدیدی.
هوش مصنوعی: در مزرعهای جانوری وجود دارد که به خاطر بسیار کوچک بودنش، به دشواری دیده میشود، مگر اینکه صدایش را بشنوند و او را ببینند. به این معنا که مردم در دنیای خود غرق شدهاند و وجود تو به خاطر لطف بیحدش چندان مشهود نیست. لذا باید سخن بگویی تا شناخته شوی. وقتی تو میخواهی به جایی بروی، ابتدا دل تو به آنجا میرود و وضعیت آن را درک میکند و سپس دل به بدن باز میگردد و آن را به سمت خود میکشاند. بنابراین، مردم به نسبت اولیاء و پیامبران همچون اجسام هستند. دل آن بزرگواران، خود آنهاست که نخست در عالم بالاتر سیر کردند و از جنبه انسانی و ظاهری خود بیرون آمدند و به بررسی این عالم و عالم دیگر پرداختند و مراحل را طی کردند تا راه درست را بیابند؛ سپس برگشتند و مردم را دعوت کردند که به آن عالم واقعی بیایند، چون این دنیای فانی و خراب است و آنها در جهانی خوش و پایدار پیدا کردند و میخواهند خبر آن را به مردم برسانند. پس مشخص میشود که دل من همیشه به دل محبوب متصل است و او نیازی به طی مراحل و نگرانی از موانع ندارد، بلکه این بدن ضعیف من است که به این امور وابسته است.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که ای دل، از نادانی و کمخبری خود رهایی پیدا کن. آیا میدانی که از چه کمکی و خدمت به دیگران به دور هستی؟
هوش مصنوعی: دل به من گفت که تو به اشتباه مرا بیارزش میدانی، در حالی که من به حضور و خدمت تو نیاز دارم و تو در سردرگمی هستی.
هوش مصنوعی: هر جا که هستی و در هر شرایطی که قرار داری، تلاش کن تا عاشق و دلداده باشی. وقتی محبّت در وجودت ریشه کرد، همیشه عاشق خواهی ماند، حتی در مرگ و در روز قیامت و در بهشت. همانطور که اگر گندم بکارید، قطعاً گندم خواهید برداشت و همین گندم در انبار و در تنور خواهد بود.
هوش مصنوعی: مجنون خواست که نامهای برای لیلی بنویسد، قلم را در دست گرفت و این بیت را سرود.
هوش مصنوعی: تصویر تو در چشمانم است، نامت بر زبانم جاریست و یاد تو در قلبم، حالا کجا باید این احساسات را بنویسم؟
هوش مصنوعی: تو در خیال من همیشه حضور داری و نامت همیشه بر زبانم است. یاد تو در عمق جانم جا دارد، پس به چه کسی نامه بنویسم؟ زیرا تو در همه جا حضور داری و کلماتی برای نوشتن نمییابم و این باعث میشود که قلم بشکند و کاغذ پاره شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم ممکن است از سخنان دلنشین پر باشند، اما نتوانند آنها را به کلمات و عبارات درست تبدیل کنند. این افراد ممکن است عاشق و نیازمند باشند، اما این موضوع مانع عشقشان نیست و خود نشاندهنده اصل وجودشان است. عشق و محبت همانند عشق یک کودک به شیر است، که از آن نیرو و کمک میگیرد، اما نمیتواند احساسش را درباره شیر و لذتی که از آن میبرد، بیان کند. حتی اگر به هزار طریق درباره شیر صحبت کند، باز هم از آن لذتی نمیبرد و نمیتواند آن را به درستی توصیف کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.