گنجور

 
مشتاق اصفهانی

تا کوی تو بی‌رهبری و راهبری چند

رفتم ز پی ناله خونین جگری چند

یک دوزخ و نیک و بد ازو در حذر ای وای

ریزد اگر از شعله آهم شرری چند

از خیل اسیران کهن نیستم اما

روزی زده‌ام در قفسی بال و پری چند

شد وصل بتان قسمتم از ترک دل و دین

دادم خزفی چند و خریدم گهری چند

بگذار بنظاره گل از روی تو چینم

رحم آر بمحرومی حسرت‌نگری چند

آن زلف پر از حلقه بر آن طرف بناگوش

شامیست که در دل بود او را سحری چند

مشتاق من و راه‌نوردان ره عشق

چون ریگ روانیم پریشان سفری چند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

ای بی‌خبر از گریهٔ خونین‌جگری چند

باز آی، که در پای تو ریزم گهری چند

سوز دل عشاق چه دانند که چونست

بگریخته از داغِ بلا بی‌جگری چند

چون لاله به داغ دل و خوناب جگر باش

[...]

میلی

تا فاش شود راز دلم، بی‌خبری چند

گویند ازو بهر فریبم خبری چند

هر روز دهد حسن ترا رونق دیگر

کیفیت نظّاره صاحب‌نظری چند

یا منع کن ای ناصحش از رفتن هر بزم

[...]

صائب تبریزی

در خویش چو گردون نکنی تا سفری چند

از ثابت وسیارنیابی نظری چند

از خانه زنبور حوادث نخوری شهد

تا در رگ جانت ندود نیشتری چند

شیرازه دریای حلاوت رگ تلخی است

[...]

فیاض لاهیجی

یک بار نکردیم در آن دل اثری چند

شرمندة آزردن آه سحری چند

گر دامن پاکت نبود روز قیامت

چون عذر توان خواست ز دامان تری چند!

اسباب جهانگیری عشق است مهیّا

[...]

جویای تبریزی

کردی چو کباب ستم عشوه گری چند

یابی نمک گریهٔ خونین جگری چند

در راه تمنای تو بی پا و سری چند

از دیده برون ریخته لخت جگری چند

بشکن قفس سینه و بر باد ده ای آه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه