گنجور

 
مشتاق اصفهانی

گر همین خون مرا یار خورد نوشش باد

ور نه اندیشه بیداد فراموشش باد

شد شب تار اگر روز من از شام خطش

روز روشن شبم از صبح بناگوشش باد

کرده از جلوه بسی پیرهن صبر قبا

جان فدای روش سرو قبا پوشش باد

بر سر این دست که هر شب ز فراقش دارم

شبی امید که تا صبح در آغوشش باد

چه شود مست و کند میل که خونم نوشد

خون من در قدح لعل قدح نوشش باد

گفتمش گوش بافسانه اغیار مده

گوهر پند من امید که در گوشش باد

مدعی کیست که از شهد لبش گیرد کام

نیشها در جگر از حسرت آن نوشش باد

صد سخن نرگس گویاش بمن دارد نیز

سخنی قسمتم از غنچه خاموشش باد

در قدح دوش می از خون دلم کرد و بخورد

سرخوش امشب که الهی ز می دوشش باد

گرچه با من سخن از ناز نگوید مشتاق

طرف حرف لبم با لب خاموشش باد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

صوفی ار باده به‌اندازه خورَد نوشش باد

ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن‌که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن

دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت

[...]

هاتف اصفهانی

بی من و غیر اگر باده خورد نوشش باد

یاد من گو نکند غیر فراموشش باد

یار بی‌غیر که می در قدحش خون گردد

خون من گر همه ریزد به قدح نوشش باد

سرو اگر جلوه کند با تن عریان به چمن

[...]

حزین لاهیجی

عذر این بنده پذیرای دل و هوشش باد

هر غباری ست ز آیینه فراموشش باد

دامن مرحمت دولت ساقیست فراخ

جرم من پردگی خلق خطاپوشش باد

یا رب آشفته مکن طرهاش از زاری دل

[...]

آذر بیگدلی

گفتمش حرفی و امید که در گوشش باد

و آنچه از من نشنیده است فراموشش باد

آنکه زد طعنه ی بیهوشیم از دیدن او

چشم او، راهزن قافله ی هوشش باد

آن قصب پوش جوان، کز ستمش دم نزنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه