گنجور

 
مشتاق اصفهانی

خاک ار شوم به کوی تو گردم نمی‌رسد

دردی ز دوری تو به دردم نمی‌رسد

این درد دیگر است که جانم به لب رسید

از درد یار و یار به دردم نمی‌رسد

برگ خزان رسیده باغ محبتم

رنگی به رنگ چهره زردم نمی‌رسد

ز افسردگی به محفل یاران بدین خوشم

کآفت به شمعی از دم سردم نمی‌رسد

نالان نیم ز جور تو نالم که بر دلم

تیری چرا ز شست تو هردم نمی‌رسد

زین پس من و فراق که دستم به دامنش

کوشش هزار مرتبه کردم نمی‌رسد

مشتاق تا فتاد ز هجر آتشم به جان

برقی به آه بادیه‌گردم نمی‌رسد

 
sunny dark_mode