لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
محتشم کاشانی

ای گردن بلند قدان در کمند تو

رعنائی آفریده قد بلند تو

بر صرصری سوار وز دل می‌برد قرار

طرز گران خرامی رعنا سمند تو

خوش نرخ خندهٔ تو به بازار آرزو

افکنده در مزاد لب نوشخند تو

من چون کنم که طور بد ناپسند من

گردد پسند خاطر مشکل پسند تو

چندم فتاده بینی و گوئی که کیست این

بیمار تو شکسته تو دردمند تو

دردت مباد و باد بر آتش سپندوار

چشم حسود از پی دفع گزند تو

قتلش رواست گر همه صید حرم بود

آن صید کاضطراب کند در کمند تو

باید که به نواخت ز صید گریزپای

آن صید به که دست دهد خود به بند تو

پای گریز محتشم از دور بسته است

عشق دراز سلسلهٔ صید پند تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

کس چون جهد ز گیسوی همچون کمند تو

جایی که آن کمند شود پای بند تو

آموخت چشمهای مرا گریه های تلخ

در دیده خنده های لب نوشخند تو

شویم ز گریه روی زمین را که هست حیف

[...]

اوحدی

تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو

رغبت نمی‌کند به شکر دردمند تو

محتاج قید نیست، که زندانیان عشق

بیرون نمی‌روند به جور از کمند تو

کشتند در کنار چمن سروها بسی

[...]

محتشم کاشانی

صیدی که لعب عشق فکندش به بند تو

ضبط تو دید و جست برون از کمند تو

ای پای تا به سر چونی قند دلپسند

افغان که طعمهٔ مگسانست قند تو

دست مرا که ساخته‌ای زیر دست غیر

[...]

میلی

با آنکه آزموده ترا دردمند تو

هر دم فریب می‌خورد از زهرخند تو

باشد هم از فریب محبت که افکند

خود را به دست و پای اسیران، کمند تو

از بس که می‌کشند ز هر سو کمند شوق

[...]

حزین لاهیجی

صید از حرم کشد، خم جعد بلند تو

فریاد از تطاول مشکین کمند تو

شد رشک طور از آمدنت کوی عاشقان

بنشین، که باد خردهٔ جان ها سپند تو

مشکل شده ست کار دل از عشق و خوش دلم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه