در بزم چون به کین تو غالب گمان شدم
جان در میان نهادم و خود برکران شدم
پاس درون قرار به نامحرمان چو یافت
من محفل تو را ز برون پاسبان شدم
دیدم که دیدن رخت از دور بهتر است
صحبت گذاشتم ز تماشائیان شدم
این شد ز خوان وصل نصیبم که بینصیب
از التفات ظاهر و لطف نهان شدم
بر رویم آستین چو فشانید در درون
دم ساز در برون به سگ آستان شدم
عمرت در از باد برون آن چه میتوان
لیکن که من ز پند تو کوته زبان شدم
چون محتشم اگرچه به صدخواری از درت
هرگز نمیشدم به کنار این زمان شدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهنده احساسات عاشقانه و عمیق شاعر است که در یک محفل با معشوقش به رقابت و درد کینه پرداخته است. شاعر در این بزم با تمام وجود حاضر شده و تلاش کرده تا ردپای عشق را حفظ کند. او به این نتیجه رسیده که دیدن محبوب از دور بهتر از نزدیک شدن به اوست و از این بابت به نوعی به خودداری میپردازد. شاعر با وجود اینکه احساساتش عمیق است و پندهایی از معشوقش دریافت کرده، همچنان در عشقی که به آن دلبسته است، باقی مانده و هرگز از آن کنارهگیری نمیکند. در نهایت، نشان میدهد که عشق و علاقهاش او را از دنیا و دیگران جدا کرده و کاملاً به معشوقش متمرکز شده است.
هوش مصنوعی: در میهمانی، وقتی بر حریف خود پیروز شدم، جانم را در میان گذاشتم و به مدد عشق به او رسیدم.
هوش مصنوعی: زمانی که به نامحرمان اجازه ورود به فضای درونی نمیدهم، متوجه شدم که شما را از دور مینگرم و به نوعی نگهبان سرنوشت شما شدهام.
هوش مصنوعی: دیدم که بهتر است از دور تو را ببینم و با خودم فکر کردم که میتوانم از تماشای تو لذت ببرم.
هوش مصنوعی: از این مهمانی وصال، نصیب من این شد که بدون هیچ توجهی از جانب محبوب، در عین حال از لطف و محبت پنهان او بینصیب ماندم.
هوش مصنوعی: در حالی که آستینم را روی صورتم کشیدهام و درونم پر از احساسات و هیجان است، از بیرون به گونهای رفتار میکنم که انگار به دروازهی دوست و عشق نزدیک شدهام.
هوش مصنوعی: زندگی تو مانند بادی است که میگذرد و آنچه میتوانستی انجام دهی را از دست دادهای. اما من به خاطر نصیحت تو، زبانم به بیان احساساتم کوتاه شده است.
هوش مصنوعی: اگرچه همیشه با احترام و ادب به درگاه تو میرفتم، اما اکنون با تمام وجود و بدون شرم، به حضور تو آمدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم
خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم
چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
[...]
هر چند پیر و خستهدل و ناتوان شدم
هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم
شکرِ خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتهایِ همَّتِ خود کامران شدم
ای گُلبُن جوان بَرِ دولت بخور که من
[...]
گر چون برنج پیر و چو نان ناتوان شدم
هر گه که بوی قلیه شنیدم جوان شدم
پالوده داشتم هوس اکنون هزار شکر
«بر منتهای همت خود کامران شدم .»
اسرارها که در دل گیپا نهاده اند
[...]
تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم
در دیر خاک درگه پیر مغان شدم
خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند
زاندم که خاک درگه آن آستان شدم
پیرانه سر اگر نه جوانیست در سرم
[...]
دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم
پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام
گویی گداختم همه تن تا روان شدم
بس در پی وصال تو میگشتم و نشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.