عشقت زهم برآورد یاران مهربان را
از همچو مرگ بگسست پیوند جسم و جان را
تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی
کردند تیز برهم صد همزبان زبان را
از لطف عام کردی در بزم خاص با هم
در نیم لحظه دشمن صد ساله دوستان را
جمعی که با هم اول بودند راست چون تیر
در کینهٔ هم آخر کردند زه کمان را
باد ستیزه برخاست وز یکدیگر جدا کرد
مانند دود آتش اهل دو دودمان را
شهری ز آشنایان پر بود ای یگانه
بیگانه کرد عشقت از هم یگان یگان را
صد دست عهد با هم دست تو از کناره
شمشیر بر میان زد پیوند این و آن را
ما با کسی که بودیم پیوسته بر در مهر
باب النزاع کردیم آن طرفه آستان را
با محتشم رفیقی طرح رقابت افکند
کی ره به خاطر خود میدادم این گمان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
[...]
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
[...]
گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را
دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را
خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت
زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را
ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد
[...]
از هر که گلبن بینند روی جان را
پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا
اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق
دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را
روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه
[...]
شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن
زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را
تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.