شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن
زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را
تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر
هر چند گفته باشم من دوستم زیان را
من بلبل بهشتم اما درین گلستان
در روز بد نهادم بنیاد آشیان را
پروای کشتنم نیست اما به موسم گل
آب و هوای گلشن آتش کند جهان را
بشنو ترانه ی عشق ای بلبل بلاغت
بیدار ساز گوشت در خواب کن زبان را
عشقم ببست و افکند در پیش درد و محنت
سلطان شکار لاغر بخشد ملازمان را
عرفی نکرد صیدی در دشت معرفت لیک
بنشاند پر به ناوک، بر بسته زه کمان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او به بوسیدن آستان دوستش اشاره میکند و از خواستهاش برای سپردن پاسبان عشق بدون درد بیان میکند. شاعر عشق را با دوستی و دشمنی مقایسه میکند و از جمع کردن یاران خردمند سخن میگوید. او میگوید که چرا باید مهر خود را بیسود بفروشد و به تضاد بین دوستی و زیان اشاره میکند. شاعر خود را مانند بلبل بهشتی میداند که در گلستانی وجود دارد که خوشیهایش کوتاه است. عاشقانههای او در میان محنتها و دردها گم شده است. او شدیداً به موضوع عشق و پیامدهای آن پرداخته و در نهایت به جهانی اشاره میکند که در آن عشق و شعر میتواند زندگی را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: تا صبح تلاش میکنم و ناتوانی خود را نشان میدهم، تا اینکه در نهایت بتوپم به درگاهت. امیدوارم که در این میان، پاسداری که بیدرد است، مرا به قبول درخواستهایم راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: عشق را با محبت نخر، زیرا دشمنی از دوستی بهتر است. دوستان را در جمع خود دربر بگیر و به ارزش کوچک آنها توجه کن.
هوش مصنوعی: هرگز نتوانم عشق و محبت را بیدلیل و بدون منفعت ادامه دهم، هرچند که به زبان آوردهام دوستم. این رابطه برای من زیانآور است.
هوش مصنوعی: من چون بلبل شادیام در بهشت، اما در این گلستان زیبا در روزهای سخت و ناخوش، پایه و بنیاد خانهام را گذاشتم.
هوش مصنوعی: نگرانی از کشتن من وجود ندارد، اما در فصل گل، زیبایی و سرسبزی باغ میتواند آتش در دل جهان برافروزد.
هوش مصنوعی: ای بلبل، صدای عشق را بشنو و با بیان ملایمت، گوشهایت را بیدار کن و زبانت را آرام کن.
هوش مصنوعی: عشق من را گرفتار کرد و در برابر درد و زحمت قرار داد، مانند یک شکارچی لاغر که به پیروانش چیزی نمیبخشد.
هوش مصنوعی: شخصی در دشت معرفت به کسی اشاره نمیکند که خود را نشان دهد، اما پرهایش را به تیرکی که بر کمان بسته شده است تکیه میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای میرآب بگشا آن چشمه روان را
تا چشمها گشاید ز اشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
[...]
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
[...]
گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را
دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را
خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت
زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را
ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد
[...]
ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را
تیری که میگشایی، از ما طلب نشان را
آن دم که تیر غمزه، بر بیدلان گشایی
مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را
من در میان جانت، چون نی کمر ببستم
[...]
از هر که گلبن بینند روی جان را
پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا
اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق
دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را
روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.