گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت

مسکین دل رنجور من از درد گداخت

گویا که ز روز گار دردی دارد

این درد که در پای تو خود را انداخت

مولانا

از بسکه دل تو دام حیلت افراخت

خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت

مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت

چون برق گرفت عالمی را بگداخت

سحاب اصفهانی

با همچو خودی نرد محبت چون باخت

چون من خود را به ششدر عشق انداخت

اکنون شده نازک دلش از آتش عشق

آری شود، آبگینه چون سنگ گداخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه