میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت

بر من بفلاخن حوادث انداخت

کاعضای وجودم همه در هم بشکست

مغزم به میان استخوانهابگداخت