گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

از بسکه دل تو دام حیلت افراخت

خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت

مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت

چون برق گرفت عالمی را بگداخت

میرداماد

چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت

بر من بفلاخن حوادث انداخت

کاعضای وجودم همه در هم بشکست

مغزم به میان استخوانهابگداخت

سحاب اصفهانی

با همچو خودی نرد محبت چون باخت

چون من خود را به ششدر عشق انداخت

اکنون شده نازک دلش از آتش عشق

آری شود، آبگینه چون سنگ گداخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه