مگو که سوختن از عاشقی بتر باشد
که سوز آتش عشاق بیشتر باشد
گر استخوان من از عشق دوست خاک شود
هنوز بر سر پیکان کارگر باشد
سنان حادثه خون ریزدش ز پرده چشم
که بال خیال تواش خواب در نظر باشد
به ملک عشق گرفتم سکون به اقلیمی
که خاک شعله کشد ابر را شرر باشد
دلم زگرمی سودای عشق دریائیست
که موج آن همه از آتش جگر باشد
کنون ز مردم چشم تو راضیم اشراق
که زخم نشتر آن راحت بصر باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عمق و شدت عشق و رنجهای ناشی از آن است. شاعر میگوید که سوختن از عشق شاید خطرناکتر از آتش عشق نباشد و میافزاید که حتی اگر جسمش به خاطر عشق دوست خاک شود، هنوز هم یاد و تاثیر آن عشق در وجودش باقی میماند. او از درد و غم ناشی از عشق سخن میگوید و اشاره میکند که دلش مانند دریای متلاطمی است که از حرارت عاشقانهاش میجوشد. در نهایت، شاعر با بیان اینکه چشم او در پی دیدار محبوبش راضی است، به زخمهای عاطفی که عشق به جا گذاشته، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: نگو که سوختن از عشق بدتر است، زیرا شعله آتش عاشقان شدیدتر و بیشتر میسوزاند.
هوش مصنوعی: اگر استخوان من از عشق معشوق به خاک تبدیل شود، هنوز هم تأثیری بر سر پیکان کارگر خواهد داشت.
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند پوششی است که حوادث خونین را جلوهگر میکند و خیال تو در خواب، آن صحنهها را در نظر میآورد.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق آرامش یافتم، در جایی که زمین آتشین است و ابرها مانند جرقه میدرخشند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق، همچون دریایی است که هر موج آن از آتش درونم نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: حال که نگاه تو برای من آرامشبخش است، میدانم که درد و زخم ناشی از آن، به نوعی راحتی برای چشمهایم خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد
فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد
هر آنکه توشهٔ روزی و گوشهای دارد
به راستی ملک ملک بحر و بر باشد
زیادت از سرت ار یک کُلَه به دست آری
[...]
کسی به حمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
اگر به جایِ تو ما را کسی دگر باشد
به جز خیال نه ممکن بود اگر باشد
سری که در قدمت می رود به حکمِ قضا
دریغ نیست به دستِ من این قدر باشد
چو بالِ نسر بسوزد ز پرتوِ خورشید
[...]
اگر ز حال من آن شوخ را خبر باشد
بسوزد ار دلش از سنگ سخت تر باشد
حکایت من و او عشق نیست می دانم
که عشق دیگر و دیوانگی دگر باشد
رو، ای نسیم صبا و از آن دو چشم سیاه
[...]
کسی بمدح و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ایدوست تا چه میگویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.