گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

امروز در این حبس من آن ممتحنم

کز خواری کس گوش ندارد سخنم

در چندین سنگها در این که که منم

از بی سنگی گوز به دندان شکنم

سنایی

از آمدنم فزود رنج بدنم

از بودن خود همیشه اندر محنم

وز بیم شدن باغم و درد حزنم

نه آمدن و نه بدن و نه شدنم

عین‌القضات همدانی

چندان نازست ز عشق با جان و تنم

گویا که تو عاشقی و معشوق منم

ادیب صابر

هر چند درآب دیده غرق است تنم

از آتش دل سوخت زبان در دهنم

با ذل غریبی و فراق وطنم

جز دمن من مباد از این سان که منم

عطار

هیچم همه تا با خود و با خویشتنم

هستم همه تا با خود و با جان و تنم

تا میماند از «من» من یک مویی

مویی نشود پدید چیزی که منم

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه