گنجور

 
مسعود سعد سلمان

پدری کز همه ملوک جهان

چرخ هرگز چو او نداد نشان

پادشاه زمین ملک مسعود

که نصیبش ز چرخ هست مسعود

گوید امروز شیر زان منست

گویی اندر میان جان منست

دل او در هوای من گردد

همه گرد رضای من گردد

او به من شاد و من بدو شادم

او چنین باد و من چنین بادم

شه پاک اعتقاد شاه زمین

می شناسد یقین که هست چنین

به دعا برگشاده دارد لب

شکر ایزد کند به روز و به شب

خرم و شادمان همی باشد

سیم و زر در جهان همی پاشد

هر زمان تازه بزمی آراید

به نشاط و سماع بگراید

باره را شاهوار بنشیند

خرم آن کس که روی او بیند

پیش او کدخدای سهم مکین

کش همه راستی کند تلقین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]