گنجور

 
مسعود سعد سلمان

برشکال ای بهار هندستان

ای نجات از بلای تابستان

دادی از تیر مه بشارت ها

باز رستیم از آن حرارت ها

هر سو از ابر لشکری داری

در امارت مگر سری داری

بادهای تو میغ ها دارند

میغ های تو تیغ ها دارند

رعدهای تو کوس هاکوبند

چرخ گویی همی که بکشوبند

طبع و حال هوا دگر کردی

دشت ها را همه شمر کردی

سبزه ها را طراوتی دادی

عمرها را حلاوتی دادی

راغ را گل زمردین کردی

باغ را شاخ بسدین کردی

ای شگفتی نکونگار گری

رنگ طبعی نکو به کار بری

تو بدین حمله ای که افکندی

بیخ خشکی ز خاک برکندی

تیر بگذشت ناگهان بر ما

منهزم گشت لشکر گرما

تن ما زیر جامه های تنگ

گشت تازه ز بادهای خنک

اینت راحت که رنج گرما نیست

پس ازین جز امید سرما نیست

حبذا ابرهای پر نم تو

حبذا سبزه های خرم تو

عیش و عشرت کنون توان کردن

می شادی کنون توان خوردن

که ز گرمی خبر نگردد جان

نشود همچو چوب خشک دهان

جام باده بجوشد اندر کف

چون سر دیگ بر نیارد کف

گرچه دور اوفتد ز چشم ترم

من به وهم اندرو همی نگرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]