گنجور

 
مسعود سعد سلمان

افتخار زمین و فخر و زمن

خواجه سید رئیس ابن حسن

آن که مهریست در میانه صدر

وآنکه بحریست زیر پیراهن

آنکه چرخیست وقت باد افراه

وآنکه ابریست وقت پاداشن

آنکه هست او امام در هر باب

وآنکه هست او تمام در هر فن

آنکه مفتاح روزی خلقان

کلک او کرد ایزد ذوالمن

وعده ای داد مرمرا که کند

روزگار نشاط من روشن

چون بدان مجلس رفیع رسم

مگر او ابتدا کند به سخن

که ز بس حشمت و بزرگی او

زود گردد زبان من الکن

چون بود وقت من بفرماید

تا به هنگام خود بیابم من

دولتش باد و زندگانی و عز

او به لهو و مخالفش به حزن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

بفروز و بسوز پیش خویش امشب

چندان که توان ز عود و از چندن

ز آن آتش کز بلندی بالا

مر ابر بلند را کند روزن

وز ابر چو سر برون زند نورش

[...]

ناصرخسرو

ای افسر کوه و چرخ را جوشن

خود تیره به روی و فعل تو روشن

چون باد سحر تو را برانگیزد

دیوی سیهی به لولو آبستن

وانگه که تهی شدی ز فرزندان

[...]

قطران تبریزی

ای زدوده دل و زدوده سخن

تازه گشت از تو روزگار کهن

زائران سر نهاده اند بتو

مال تو زین قبل نگیرد تن

بگشائی دل یکی به سخا

[...]

مسعود سعد سلمان

بگذشت ز پیش من نگار من

با موی سمور و باخز ادکن

تابنده ز موی روی چون ماهش

چونانکه مه از میانه خرمن

چون سرو و به سرو بر مه و زهره

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

ای پایهٔ دانش از دلت عالی

وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن

آمال و نسیم و بوی خلق تو

یعقوب و نسیم و بوی پیراهن

پیراهن مدت تو دوران را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه