گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای تو بحر و فضایل تو درر

وای تو چرخ و مکارم تو نجوم

ای به حری به هر زبان ممدوح

وی به رادی به هر مکان مخدوم

لیکن اینجا موانعی است مرا

که در آن هست عذر من معلوم

زی تو خواهم همی که بفرستم

هر دو سه روز خدمتی منظوم

سخنان را چگونه جمع کند

خاطر بر بلا شده مقسوم

چرخ با سعد و نحس اگر گردد

همه یمن زمانه بر من شوم

طبع من موم بود و کردش سنگ

نقش بر سنگ بود و کردش موم

بخت بد کرد هر چه کرد به من

نیستم چون ز بخت بد مظلوم

ور نه جز خود همی که داند کرد

چون منی را ز چون تویی محروم

نه عجب گر ز بخت بد گردم

بهر خلق چو مشک تو مزکوم

سیدی حق من رعایت کن

بازخر مر مرا ز چرخ ظلوم

مصطفی گفت هر عزیز که او

به دلیلی فتد بود مرحوم

داند ایزد که من به کدیه طبع

از ضرورت نمی شوم مرسوم

تا همی از خرد به طبع اندر

منقسم نیست نقطه موهوم

باد جاه تو را زمانه رهی

باد رایی تو را سپهر خدوم

نه ز رای تو فرخی زایل

نه ز طبع تو خرمی معدوم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

نیست خالی ز جنس جنس علوم

خبری دارد او ز شعر و نجوم

سوزنی سمرقندی

میر خوبان کشید نامعلوم

حشم زنگ در حوالی روم

گشت پوشیده زان سواد حشم

عدل نوشیروان بظلم سدوم

من بر او عاشقم هنوز چنان

[...]

قوامی رازی

ای جهان را بزرگیت معلوم

وای خرد را کفایتت مفهوم

سخنت باد بر دل وزرا

گرم چون انگبین و نرم چو موم

ولیت بر کنار آب حیات

[...]

انوری

آفرین باد بر چو تو مخدوم

ای نکوسیرت خجسته رسوم

ای بصورت فرود دور فلک

وی بمعنی ورای سیر نجوم

دخل مدح تو از خواص و عوام

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه