گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بدان دو عارض چون شیر و آن دو زلف چو قیر

به ابروان چو کمان و به غمزگان چون تیر

به زیب قدی کش بنده گشت سرو سهی

به حسن رویی کش بنده گشت بدر منیر

به چشم چشمی کش سرمه بود سحر حلال

به بوی زلفی کش دانه بود مشک و عبیر

که گر تنم را زین پس کنی به مهر عذاب

وگر دلم را زین پس کنی به عشق زحیر

 
 
 
جدول انگلیسی
رودکی

همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع

همی بدادی تا در ولی نماند فقیر

بسا کسا که بره‌ست و فرخشه بر خوانش

بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر

مبادرت کن و خامش مباش چندینا

[...]

ابوالعلاء شوشتری

خَلَق شود ز نشست دراز حلت مرد

که گنده گردد چون دیر ماند آب غدیر ...

همی گرست و همی نرگسانش لاله گداخت

به زیر لالة بگداخته نهفته زریر ...

شبی چگونه؛ شبی آفریده از پولاد

[...]

عنصری

نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر

یکی برنگ عقیق و دگر ببوی عبیر

چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید

یکی همه زره است و دگر همه زنجیر

درخت و دشت مگر خواستند خلعت زا بر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
قطران تبریزی

بتی که راستی از قد او رباید تیر

بتیر غمزه ز گردون فرود آرد تیر

نه سیب سرخ بود با رخان او مر مهر

نه با درنگ بود چون رخان من مه تیر

ز خواب دیده پر آب من ندارد بهر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

بهست قامت و دیدار آن بت کشمیر

یکی ز سرو بلند و یکی ز بدر منیر

بتی که هست رخ و زلف او به رنگ و به بوی

یکی شبیه عقیق و یکی بسان عبیر

دل و برش به چه ماند به سختی و نرمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه