کار آنچنان که آید بگذارم
عمر آنچنان که باید بگسارم
دل را ز کار گیتی برگیرم
تن را به حکم ایزد بسپارم
چون نیستم مقیم درین گیتی
خود را عذاب خیره چرا دارم
لیکن ز قوت چاره نمی بینم
گر خواسته نباشد بسیارم
آن را که جانور بود از قوتی
چاره نباشد ایدون پندارم
بر جای خویش ار چه همی گردم
گویی که ای برادر پرگارم
در ظلمت زمانه همی گردم
گویی مگر ستاره سیارم
در کار هر چه بیش همی کوشم
افزون همی نگردد مقدارم
در کشتنم به گرد من اندر شد
پیوسته همچو دایره تیمارم
از عمر خویش سیر شدم هر چند
زان آرزو که دارم ناهارم
بینم همی شماتت بدخواهان
ور نه ز نیستی نبدی عارم
سرم همی بداند بد گویم
من سر خود چگونه نگهدارم
کاین تن چنان ضعیف شد از بس غم
کاندر دلم ببیند اسرارم
پیوسته از نیاز چرا نالم
چندین کزین دو دیده گهربارم
گر دیده ام نبدی بانی
ور من چنین زمانه نشد یارم
ای سیدی نکوست نکوکاری
منت خدای را که نکوکارم
آزار کس نجویم از هر چیز
وز دوستان خویش نیازارم
روزی که راحتی نرسد از من
مر خلق را ز عمر نپندارم
گر هیچ آدمی را بدخواهم
از مردی و مروت بیزارم
در طبع من بدی نبود ایراک
مداح شهریار جهان دارم
محمود سیف دولت و دین شاهی
کاوصاف او بیابی ز اشعارم
سیفی که سیف عدل همی گوید
بزدود سیف دولت زنگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن نیکو به حسرتهای انسانی و چالشهای زندگی اشاره دارد. گوینده هشدار میدهد که عمر را به درستی سپری کند، در حالی که از نگرانیها و مشکلات دنیوی کنارهگیری کند و خود را به دست خدا بسپارد. او احساس میکند که در این دنیای پر از ظلمت و درد، به مانند ستارهای سرگردان است و تلاشهایش بینتیجه به نظر میرسد.
خود را در درون مشکلات و غمها محصور میبیند و از نیاز و درد خود مینالد. هر چند از آزار دیگران دوری میکند و به نیکی و مروت اهمیت میدهد، ولی همچنان نمیتواند از بدیهای دنیای اطرافش رها شود. در نهایت، به مدح و ستایش اقدامی نیکو و نیکوکار اعتراف میکند و بر این باور است که عدالت و نیکی برتر از آزار و بدی است.
هوش مصنوعی: هر کاری را به شیوهای که انجام میشود، رها میکنم و عمرم را به شیوهای که باید، از دست میدهم.
هوش مصنوعی: دل را از دغدغههای دنیوی رها میکنم و تنم را به دست فرمان خداوند میسپارم.
هوش مصنوعی: چرا باید خود را عذاب بدهم وقتی که در این دنیا اقامت ندارم و واقعاً اینجا نیستم؟
هوش مصنوعی: اما از قدرت و تواناییام چارهای نمیبینم، اگر خواستهای وجود نداشته باشد، هرچقدر که زیاد باشم.
هوش مصنوعی: هر کس که از قوت و قدرت برخوردار باشد، نمیتواند از چنگ آن رهایی یابد. من این را چنین درک میکنم.
هوش مصنوعی: من هرچقدر هم که بخواهم دور و بر خودم بگردم، انگار که در جای خود ثابت ماندهام، مثل پرگاری که نمیتواند از نقطهاش حرکت کند.
هوش مصنوعی: در تاریکی این زمانه wandering میکنم، انگار که من هم مانند یک ستاره در حال حرکت هستم.
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر تلاش میکنم، آنگونه که باید، به ارزش و اعتبارم افزوده نمیشود.
هوش مصنوعی: در حین اینکه مرا میکشند، درد و رنج به دور من دائماً مثل دایرهای میچرخد.
هوش مصنوعی: از زندگی خود خسته شدم، هرچند که هنوز آرزوهایی دارم که مرا به جلو میکشانند.
هوش مصنوعی: من نشانههای بدی و سرزنشهای دشمنان را میبینم، اما از اینکه به خاطر نبودن خودم مورد سرزنش قرار بگیرم، هیچ خجالتی احساس نمیکنم.
هوش مصنوعی: من هر روز با خودم درگیرم و میدانم که چقدر صحبتهای بد و ناگوار بر زبان میآورم. حالا چطور میتوانم خودم را کنترل کنم و از این وضعیت خارج شوم؟
هوش مصنوعی: این بدن من به خاطر غمها بسیار ضعیف شده است، چرا که در دل خود اسراری دارد که همیشه آنها را میبیند.
هوش مصنوعی: همواره چرا از نیاز خود گله کنم، در حالی که از چشمانم گنجینهای از اشک دارم؟
هوش مصنوعی: اگر من چیزی نمیدیدم یا از آن آگاه نبودم، اینگونه در این زمان، یاری نمیداشتم.
هوش مصنوعی: ای سرور من، نیکویی تو به خوبی نمایان است. خدا را شکر که من هم از نیکوکاران هستم.
هوش مصنوعی: میخواهم کسی را آزار نرسانم و از هیچ چیزی، حتی از دوستانم هم، خواستهای نداشته باشم که موجب ناراحتی آنها شود.
هوش مصنوعی: زمانی که نتوانم راحتی را به مردم ارائه دهم، دیگر عمرم را بیمعنا برای خود نمیدانم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به کسی بدی کنم، از مردانگی و جوانمردی بیزار خواهم بود.
هوش مصنوعی: در وجود من هیچ نقصی وجود ندارد، ایراق، زیرا من مداح و ستایشگر بهترین پادشاه جهان هستم.
هوش مصنوعی: ای عزیز، محمود، پادشاهی با فضیلت و حاکمیت، که دین و حکومتش برتری دارد، تو میتوانی اوصاف و ویژگیهای او را از اشعار من بیابی.
هوش مصنوعی: سلاحی که نماد عدالت است، به من میگوید که زنگارهای سلاح قدرت را از بین ببرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من صورت تو بدیده اندر دارم
کز دیده همی برخ برش بنگارم
چندان صنما ز دیدگان خون بارم
تا صورت تو ز دیده بیرون آرم
تا جان دارم غم تو را غمخوارم
بی جان غم عشق تو به کس نسپارم
بیمارم و ناردان لبت پندارم
در بویه آبی تنت بیمارم
گر آبی و ناردان مرا بسپاری
جان و تن خویشتن بتو بسپارم
غمهای تو از راندن خونها کارم
خود نیست چرا راندن خونها کارم
در دیده من از مرگ تو خونها دارم
بر مرگ تو با به مرگ خونها بارم
در عشق چو نار کَفته شد رخسارم
از بس که برو سرشک خونین بارم
هرگه که سرشک دیده زو بردارم
چون پرده ز ناردانه بیرون آرم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.