شماره ۱ - به شاهد لغت بسیچیدن، بمعنی ساز کار کردن: بباید بسیچیدن این کار را - پذیره شدن رزم و پیکار را
شماره ۲ - به شاهد لغت چنگلوک، بمعنی کسیکه دست و پایش سست شده باشد و کژ: ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک - خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا
شماره ۳ - به شاهد لغت تکژ به معنی استخوان انگور: گر بیارند و بسوزند و دهندت بر باد - تو به سنگ تکژی نان ندهی باب ترا
شماره ۴ - به شاهد لغت آروغ، بمعنی بادی که از سینه و حلق برآید: چون در حکایت آید بانگ شتر کند - و آروغها زند چو خورد ترب و گندنا
شماره ۵ - به شاهد لغت فوگان، به معنی فقاع: میبارد از دهانت خذو ایدون - گویی که سر گشادند فوگان را
شماره ۶ - به شاهد لغت پریسای، پری افسای، یعنی آنکه افسون خواند از برای تسخیر جن: گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور - همی نماید زیر نگینه لبلاب
شماره ۷ - به شاهد لغت هسر بمعنی یخ: پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند - زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
شماره ۸ - به شاهد لغت تیم، بمعنی کاروانسرا: از شمار تو . . . طرفه بمهر است هنوز - وز شمارد گران چون در تیم دو دراست
شماره ۹ - به شاهد لغت لت، بمعنی لخت و عمود: رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز - گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت
شماره ۱۰ - به شاهد لغت رت، بمعنی تهی و برهنه: فرمان کن و آهک کن و زرنیخ براندای - بر روی و برون آر همه رویت رارت
شماره ۱۱ - به شاهد لغت غنج، بمعنی جوال: وان بادریسه هفته دیگر غضاره شد - و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت
شماره ۱۲ - به شاهد لغت کولک، بمعنی کدویی که زنان روستا پنبه در او نهند: زن برون کرد کولک از انگشت - کرد بر دوک و دوک ریسی پشت
شماره ۱۳ - به شاهد لغت کاواک، بمعنی میان تهی: بجز عمود گران نیست روز و شب خور شش - شگفت نیست ازو گر شکمش کاواک است
شماره ۱۴ - شاهد لغت پزشک، بمعنی طبیب: بر روی پزشک زن میندیش - چون بود درست پیشیارت
شماره ۱۵ - به شاهد لغت آفرنگان، بمعنی نسکی از زند: از اطاعت با پدر زردشت پیر - خود به نسک آفرنگان گفته است
شماره ۱۶ - به شاهد لغت پیشادست، بمعنی نقد: ستد و داد جز به پیشادست - داوری باشد و زیان و شکست
شماره ۱۷ - به شاهد لغت شخائید، بمعنی ریش کرد: چو بشنید شاه آن پیام نهفت - ز کینه لب خود شخائید و گفت
شماره ۱۸ - به شاهد لغت لست، بمعنی چیزی قوی: گر سیر شدی بتا ز من در خور هست - زیرا که ندارم ای صنم چیزی لست
شماره ۱۹ - به شاهد لغت مست، بمعنی شگوه و گله: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست - دعویت صعب منکر و معنیت سخت سست
شماره ۲۰ - به شاهد لغت فرخج، بمعنی فژه، پلید و زشت: ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج - نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج
شماره ۲۱ - به شاهد لغت فرخچ، بمعنی رشوت: بدهم بهر یک نگاه رخش - گر پذیر دل مرا به فرخچ
شماره ۲۲ - به شاهد لغت خبزدو، بمعنی جعل: آن روی و ریش پر گه و پر بلغم و خدو - همچون خبزدوئی که شود زیر پای پخچ
شماره ۲۳ - به شاهد لغت دند، بمعنی ابله و بی باک و خود کامه: اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند - همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند
شماره ۲۴ - به شاهد لغت پازند، بمعنی اصل کتاب و اوستا گزارش: گویند نخستین سخن از نامه پازند - آنست که با مردم بد اصل مپیوند
شماره ۲۵ - به شاهد لغت سرواد، بمعنی شعر: دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل - که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
شماره ۲۶ - به شاهد لغت افراز، بمعنی بالا: ز بس رفعتش شاهباز خرد - نیارد بر افراز او برپرد
شماره ۲۷ - به شاهد لغت بادپیما، بمعنی بیفایده و بی حاصل: یکی بادپیمای کم زن بود - که از کینه با خویش دشمن بود
شماره ۲۸ - به شاهد لغت پساوند، بمعنی قافیه شعر: همه یاوه همه خام و همه سست - معانی از چکاته تا پساوند
شماره ۲۹ - به شاهد لغت پشنجیده، بمعنی آب و خون و مثل آن پاشیده شده: بخنجر همه تنش انجیده اند - بر آن خاک خونش پشنجیده اند
شماره ۳۰ - به شاهد لغت سکنجیده، بمعنی تراشیده: ز تیرش رخ مه سکنجیده شد - ز تیغش دل چرخ انجیده شد
شماره ۳۱ - به شاهد لغت نیا، بمعنی پدر پدر و پدر مادر: ز جودم جهانی پرآوازه شد - روان نیاکان بمن تازه شد
شماره ۳۲ - به شاهد لغت نوید، به معنی نالان شد: ز درد دل آن شب بدان سان نوید - که از نالهاش هیچکس نغنوید
شماره ۳۳ - به شاهد لغت هلیدن، بمعنی فرو گذاشتن: چو گرگ ستمگر بدامت فتد - هلیدن نباشد ز رای و خرد
شماره ۳۴ - به شاهد لغت دستکره، بمعنی شهری از عراق عجم: کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد - آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد
شماره ۳۵ - به شاهد لغت پدندر، بمعنی ناپدری: از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی - مادر از کینه بر او مانند مادندر شود
شماره ۳۶ - به شاهد لغت نیاز، بمعنی دوست: ایا نیاز بمن ساز و مر مرا مگذار - که ناز کردن معشوق دلگداز بود
شماره ۳۷ - به شاهد لغت چاپلوس، بمعنی فریبنده: وان چاپلوس پسته گر خندان - کت هر زمان بلوس بپیراید
شماره ۳۸ - به شاهد لغت مکل، بمعنی کرمی سیاه که در آبست: غلبه فروش خواجه که ما را گرفت باد - بنگر که داروش ز چه فرمود اوستاد
شماره ۳۹ - به شاهد لغت بادریسه، بمعنی آن مهره که زنان بر دوک زنند بوقت رشتن: گر . . . ت از نخست چنان بادریسه بود - آن بادریسه خوش خوش چون دوک ریسه شد
شماره ۴۰ - به شاهد لغت شاکمند، به معنی نمدی که از پشم سازند: به دستش ز خام گوزنان کمند - ببر در فکنده یکی شاکمند
شماره ۴۱ - به شاهد لغت لنجه، بمعنی رفتار بناز لیکن جاهلانه: کفش صندوق محنت و . . . زنش - هر دو گردند و هر دو ناهموار
شماره ۴۲ - به شاهد لغت سوسمار، بمعنی جانوری که ضب گویندش بتازی: چنان باد در آرد بخویشتن - که میگوئی خوردست سوسمار
شماره ۴۳ - به شاهد لغت سپار، بمعنی گاوآهن که زمین شکافد: ترا گردن در بسته به بیوغ - و گرنه نروی راست با سپار
شماره ۴۴ - به شاهد لغت غر، به معنی دبه خایه: برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش - زهارها شده پر گوه و خایهها شده غر
شماره ۴۵ - به شاهد لغت خوش، بمعنی زن مادر: ... - آن سبلت و ریشش به . . . خوش
شماره ۴۶ - به شاهد لغت جخش، بمعنی علتی که از گلو مانند بادنجان برآید و درد نکند و اگر ببرند بیم هلاکت باشد و اکثر مردم گیلان و فرغانه را باشد: از گردن او جخش در آویخته گوئی - خیکیست پر از باد در آویخته از بار
شماره ۴۷ - به شاهد لغت فاژ،بمعنی دهان دره: قیاس . . . ش چگونه کنم بیا و بگوی - ایا گذشته بشعر از بیانی و بوالحر
شماره ۴۸ - به شاهد لغت اژدر: ازین هفت سر اژدر عمر خوار - بپرهیزد آن کو بود هوشیار
شماره ۴۹ - به شاهد لغت انگاره، به معنی جریده حساب و نامه اعمال: زان پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول - بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر
شماره ۵۰ - به شاهد لغت مشکوه، بمعنی مترس و هیبت زده مشو: تواضع کرد بسیار و مرا گفت - ز من مشکوه و بی آزار بگذر
شماره ۵۱ - به شاهد لغت باسک، بمعنی خمیازه: چو باسک کند ماه من از خمار - قرار از مه نو نماید فرار
شماره ۵۲ - به شاهد لغت توفید، بمعنی حسد و آواز از غلبه و جوش در افتاد: از آن لشکر گشن توفید دهر - بکام عدو نوش شد همچو زهر
شماره ۵۳ - به شاهد لغت پویه، به معنی دویدن: به گرمی چو برق و به نرمی چو ابر - به پویه چو رنگ و به کینه چو ببر
شماره ۵۴ - به شاهد لغت زاج سور، بمعنی مهمانی و سوری که در حین زادن زن کنند: خزاین تهی شد در آن زاج سور - درونها پر آمد ز عیش و سرور
شماره ۵۵ - به شاهد لغت گرازد، به معنی از روی ناز و تکبر خرامد: به روز نبرد آن هژبر دلیر - شتابد چو گرگ و گرازد چو شیر
شماره ۵۶ - به شاهد لغت شهریر، بمعنی روز چهارم از هر ماه (شهریور): چو در روز شهریر آمد بشهر - ز شادی همه شهر را داد بهر
شماره ۵۷ - به شاهد لغت ناگوار، بمعنی چیزی ناگوار و بدهضم که گوارا نشود و مرد گران جان و بمعنی تخمه و امتلا: از سخای تو ناگوار گرفت - خلق را یکسر و منم ناهار
شماره ۵۸ - به شاهد لغت غرشیده، بمعنی خشم آلوده: چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز - گرفتی ازو دیو راه گریز
شماره ۵۹ - به شاهد لغت ارزیز، بمعنی قلعی: گرچه زردست همچو زر پشیز - یا سفیدست همچو سیم ارزیز
شماره ۶۰ - به شاهد لغت لنج، بمعنی بیرون روی: کره ای را که کسی نرم نکردست متاز - بجوانی و بزور و هنر خویش مناز
شماره ۶۱ - به شاهد لغت ناژ، به معنی درختی مانند سرو: ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ - کجا شد آن همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ
شماره ۶۲ - به شاهد لغت ورس، بمعنی چوبی که در بینی اشتر کنند: ایا کرده در بینیت حرص ورس - ز ایزد نیایدت یک ذره ترس
شماره ۶۳ - به شاهد لغت آس، به معنی آنچه خرد شود در زیر سنگ آسیا: دوستا جای بین و مرد شناس - شد نخواهم به آسیای تو آس
شماره ۶۴ - به شاهد لغت خرانبار، بمعنی آن که جماعتی در کاری جمع شوند و . . .: یکی مؤاجر بیشرم و ناخوشی که ترا - هزار بار خرانبار بیش کرد عسس
شماره ۶۵ - به شاهد لغت غلغلیج، بمعنی دغدغه یعنی آنکه پهلوی کسی را یا زیر کش بر انگشت بکاوی و بجنبانی تا بخندد: چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست - که بر سکیزد چون من فرو سپوزم بیش
شماره ۶۶ - به شاهد لغت خشکانج، بمعنی خشک اندام: تو چنین فربه و آکنده چرایی پدرت - هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف
شماره ۶۷ - به شاهد لغت فرغیش، به معنی آن موی که از زیر پوستین سر فرو آورده بود و جامه ریمناک دریده دامن را نیز گویند: ز خشم دندان بگذارد بر . . . خواهر - همی کشید چو درویش دامن فرغیش
شماره ۶۸ - به شاهد لغت سکج، به معنی مویز: همچو انگور آبدار بدی - نون شدی چون سکج ز پیری خشک
شماره ۶۹ - به شاهد لغت پک، بمعنی چغز ( قورباغه): ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون - مانند آنکسی که مرا ورا کنی خبک
شماره ۷۰ - به شاهد لغت چکوک بمعنی چکاوک: چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک - کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک
شماره ۷۱ - به شاهد لغت کوک، بمعنی نوعی تره یا کاهو: از زبان باشد بر مردم دانی - گاه آب دهی و گاه می آری کوک
شماره ۷۲ - به شاهد لغت لوچ، احول، دوبین: آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ بلوچ - وان تویی گول و تویی دول و تویی بابت لنگ
شماره ۷۳ - به شاهد لغت بستر آهنگ، به معنی لحاف یا آنچه بر روی لحاف و نهالی پوشند که گرد بر آن ننشیند: خوشا حال لحاف و بستر آهنگ - که میگیرند هر شب در برت تنگ
شماره ۷۴ - به شاهد لغت ملنگ، به معنی بیهوش: ز جا جست چون آتشی بیدرنگ - دل از باده عشق مست و ملنگ
شماره ۷۵ - به شاهد لغت ماژ، بمعنی عشرت و سور کردن: درین محنت سرای شادی و غم - که گاهی ماژ باشد گاه ماتم
شماره ۷۶ - به شاهد لغت گولانج، بمعنی حلوایی که لابرلا نیز گویند: گولانج و گوشت و گرده و گوز آب و گادنی - گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم
شماره ۷۷ - به شاهد لغت وارون، بمعنی نحس: ندانم بخت را با من چه کین است - به که نالم به که زین بخت وارون
شماره ۷۸ - به شاهد لغت داشن، بمعنی عطا، داشاد: چکنم که سفیه را به نکوی - نتوان نرم کردن از داشن
شماره ۷۹ - به شاهد لغت غرواشه، به معنی لیف جولاهه: چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان - که صد لیف از ده یکش بست بتوان
شماره ۸۰ - به شاهد لغت بنشاختن، بمعنی بنشاندن: چو باز آمد از حمله و تاختن - بفرمودش از پای بنشاختن
شماره ۸۱ - به شاهد لغت سر، به معنی شرابی که از برنج کنند: لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم - سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان
شماره ۸۲ - به شاهد لغت ویر، بمعنی یاد و حافظه: یکی تیز ویریست بسیار دان - کزو نیست احوال گیتی نهان
شماره ۸۳ - به شاهد لغت هنج، بمعنی کشنده: کمندی عدو هنج از بهر کین - فرو هشته چون اژدهائی ز زین
شماره ۸۴ - به شاهد لغت فرخو، بمعنی پاک کردن کشت و باغ، پیراستن تاک رز و گزین کردن کشت: گر نیستت ستورچه باشد - خری بمزد گیر و همی رو
شماره ۸۵ - به شاهد لغت شنگینه، به معنی چوبی که گاو (بدان) رانند: شنگینه بر مدار تو از چاکر - تا راست ماند او چو ترازو
شماره ۸۶ - به شاهد لغت غلیواج، بمعنی زغن و موش گیر: ای بچه حمدونه بترسم که غلیواج - ناگه بربایدت درین خانه نهان شو
شماره ۸۷ - به شاهد لغت نسو، بمعنی هموار و ساده که در آن درشتی نباشد: نسو بود از آنگونه دیوار او - که مانند آئینه بنمود رو
شماره ۸۸ - به شاهد لغت خلنده، بمعنی در اندرون رونده و مجروح کننده: بود بر دل ز مژگان خلنده - گهی تیر و گهی ناوک زننده
شماره ۸۹ - به شاهد لغت اماره، بمعنی حساب: اگر خواهی سپاهش را شماره - برون باید شد از حد اماره
شماره ۹۰ - به شاهد لغت اندخسواره، بمعنی پناه و حصار: ز خشم این کهن گرگ ژکاره - ندارم جز درت اندخسواره
شماره ۹۱ - به شاهد لغت کالفته، بمعنی آشفته: فرود آید ز پشتش پور ملعون - شده کالفته چون خرسی خشینه
شماره ۹۲ - به شاهد لغت افراشته، بمعنی بلند کرده و انباشته: دل از حرص و از کینه انباشته - سر کبر بر چرخ افراشته
شماره ۹۳ - به شاهد لغت کالیدن، بمعنی گریختن: ز کالیدن یک تن از رزمگاه - شکست اندر آید به پشت سپاه
شماره ۹۴ - به شاهد لغت غاوشو، بمعنی خیاری که از بهر تخم رها کنند: زرد و درازتر شده از غاوشوی خام - نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه
شماره ۹۵ - به شاهد لغت سنه، بمعنی لعنت و نفرین و هم به شاهد لغت فریه، بمعنی نفرین: ای فرومایه و در کون هل و بی شرم و خبیث - آفریده شده از فریه و سردی و سنه
شماره ۹۶ - به شاهد لغت غلیواژ، به معنی زغن: ای بچه حمدونه غلیواژ غلیواژ - ترسم بربایدت به طاق اندر برجه
شماره ۹۷ - به شاهد لغت تزه، بمعنی دندانه کلید که از چوب کنند: دهقان بی ده است و شتربان بی شتر - پالان بی خر است و کلیدان بی تزه
شماره ۹۸ - به شاهد لغت کونده، بمعنی چیزی که از گیاه بافند چون دامی و کاه بدان کشند: من بر تو فکنده ظن نیکو - و ابلیس ترا ز ره فکنده
شماره ۹۹ - به شاهد لغت رنبه، بمعنی موی زهار: آنگاه که من هجات گویم - تو ریش کنی و زنت رنبه
شماره ۱۰۰ - به شاهد لغت چنبه، بمعنی چوب پشت در . . . : دو چیزش برکن و دو بشکن - مندیش ز غلغل و ز غنبه
شماره ۱۰۱ - به شاهد لغت نخکله، بمعنی گوزی ( گردویی) سخت: ای بزفتی علم بگرد جهان - بر نگردم بتو مگر بمری
شماره ۱۰۲ - به شاهد لغت چیستان، بمعنی اغلوطه پرسیدنی که بعربی لغز گویند: اگر این چیستان تو بگشایی - گوی دانش ز موبدان ببری
شماره ۱۰۳ - به شاهد لغت سور بمعنی مهمانی بانبوهی: سوری! تو جهانرا بدل ماتم سوری - زیرا که جهانرا بدل ماتم سوری
شماره ۱۰۴ - به شاهد لغت مستی بمعنی گله کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم - دانی که به از مستی صد راه یکی مستی
شماره ۱۰۵ - به شاهد لغت راژ، بمعنی قبه خرمن از غله: پای او افراشتند اینجا چنانک - تو براز کون راژها افراشتی
شماره ۱۰۶ - به شاهد لغت بافکار، به معنی جولاه: بافکاری بود در شهر هری - داشت زیبا روی و رعنا دختری
شماره ۱۰۷ - به شاهد لغت فرسنگسار، به معنی سنگچین که بر سر راهها برای نشان راه کنند، میلی که برای نشان فرسنگ ساخته باشند و آن را دروازه هزار گام نیز گویند: نیابی در جهان بی مهر یاری - نه فرسنگی و نه فرسنگساری
شماره ۱۰۸ - به شاهد لغت بشکوه، به معنی صاحب حشمت و هیبت: ز بس بود بشکوه و بافرهی - جهان دید او را خواری شهی
شماره ۱۰۹ - به شاهد لغت شارک، بمعنی مرغکی کوچک و خوش آواز و سیاه: الا تا درایند طوطی و شارک - الا تا سرایند قمری و ساری
شماره ۱۱۰ - به شاهد لغت ناغوش، بمعنی سر بآب فروبردن و غوطه خوردن: گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا - که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری
شماره ۱۱۱ - به شاهد لغت لک، بمعنی سخنان بیهوده و هرزه و هذیان: رفت ریمن مرد خام لک درای - پیش آن فرتوت پیر ژاژخای
این آمار از میان ۱۲۳ بیت شعر موجود در گنجور از اشعار این بخش استخراج شده است.
توجه فرمایید که این آمار به دلایلی از قبیل وجود چند نسخه از آثار شعرا در سایت (مثل آثار خیام) و همینطور یک بیت محسوب شدن مصرعهای بند قالبهای ترکیبی مثل مخمسها تقریبی و حدودی است و افزونگی دارد.
آمار همهٔ شعرهای گنجور را اینجا ببینید.
وزنیابی دستی در بیشتر موارد با ملاحظهٔ تنها یک مصرع از شعر صورت گرفته و امکان وجود اشکال در آن (مخصوصاً اشتباه در تشخیص وزنهای قابل تبدیل از قبیل وزن مثنوی مولوی به جای وزن عروضی سریع مطوی مکشوف) وجود دارد. وزنیابی ماشینی نیز که جدیداً با استفاده از امکانات تارنمای سرود اضافه شده بعضاً خطا دارد. برخی از بخشها شامل اشعاری با بیش از یک وزن هستند که در این صورت عمدتاً وزن ابیات آغازین و برای بعضی منظومهها وزن غالب منظومه به عنوان وزن آن بخش منظور شده است.
ردیف | وزن | تعداد ابیات | درصد از کل |
۱ | فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه) | ۲۸ | ۲۲٫۷۶ |
۲ | فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون) | ۱۴ | ۱۱٫۳۸ |
۳ | مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) | ۱۳ | ۱۰٫۵۷ |
۴ | مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | ۱۳ | ۱۰٫۵۷ |
۵ | فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف) | ۱۰ | ۸٫۱۳ |
۶ | مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی) | ۹ | ۷٫۳۲ |
۷ | مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف) | ۷ | ۵٫۶۹ |
۸ | مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف) | ۶ | ۴٫۸۸ |
۹ | وزنیابی نشده | ۵ | ۴٫۰۷ |
۱۰ | فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) | ۴ | ۳٫۲۵ |
۱۱ | مفعول فاعلات فعولن | ۳ | ۲٫۴۴ |
۱۲ | مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی) | ۳ | ۲٫۴۴ |
۱۳ | فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم) | ۲ | ۱٫۶۳ |
۱۴ | فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | ۱ | ۰٫۸۱ |
۱۵ | مفعول فاعلاتن مفعول فاعلن | ۱ | ۰٫۸۱ |
۱۶ | مفعول فاعلاتن مفاعیلن | ۱ | ۰٫۸۱ |
۱۷ | مفعول فاعلات مفاعیلن | ۱ | ۰٫۸۱ |
۱۸ | مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب) | ۱ | ۰٫۸۱ |
۱۹ | مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف) | ۱ | ۰٫۸۱ |
آمار ابیات برچسبگذاری شدهٔ این بخش با قالب شعری در گنجور به شرح زیر است:
ردیف | قالب شعری | تعداد ابیات | درصد از کل |
۱ | غزل/قصیده/قطعه | ۱۲۲ | ۹۹٫۱۹ |
۲ | نامشخص | ۱ | ۰٫۸۱ |