گنجور

 
کوهی

سواد اعظم آن خال سیاه است

سواد الوجه او آنجا گواه است

ز عکس خال آن خورشید رخسار

فراوان داغها در جان ما هست

بر آن دانه و آن خط و خالش

ز سوز سینه ما دود آه است

لبش از خون دلها می خورد می

از این دو چشم مستش در نگاه است

ز خورشید جمالش سوخت جانها

ولی در سایه زلفش پناه است

به اسماء و صفات ذات بیچون

که آدم مظهر سر اله است

بسوزان خرمن پندار کوهی

تعین با یقین چون باد و کاه است

 
sunny dark_mode