گنجور

 
کوهی

هر صبا از چرخ آمد آفتاب مه نقاب

روی بنماید که هستم نور آن عالیجناب

با همه ذرات عالم در حدیث آمد خموش

گوید ای اولاد من چون نی تو در آب و تراب

گل سؤال از بلبل شیدا کند کین ناله چیست

غنچه بگشاید دهن گوید سؤالش را جواب

در دهان بلبل ای گل صد زبان بگشاده

تا بگویی وصف حسن خویشتن با شیخ و شاب

وه که پیش شمع رخسار جمالش تا بروز

همچو پروانه دل سوزان ما می‌شد کباب

کوهی دیوانه دل شد مست و لایعقل بماند

چون کشید از جام ساقی باده با چنگ و رباب