گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دیوانه شدم ز یار بدخوی

بیگانه پرست و آشنا روی

دل بردن عاشقانست خویش

من جان نبرم ازان جفاجوی

از جعد ترش تن چو مویم

در تافته گشت موی در موی

پرسند نشان صبر، گویم

گامی دو سه از عدم بر آن سوی

خواهم به درت روم به صد آه

سوزم سر و پای خود در آن کوی

او گر چه به سوز من نبیند

باری رسدش ز داغ من بوی

ساقی، به زکات می پرستان

از من به دو جرعه غم فروشوی

ای دیده، به سوز من ببخشای

کامروز تراست آب در جوی

خسرو چو به نیک گویی تست

یاد آر او را به گفت بدگوی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

صبح کرم و وفا فرو شد

خاقانی ازین دو جنس کم جوی

پای طلب از کرم فرو بند

دست از صفت وفا فرو شوی

شو تعزیت کرم همی‌دار

[...]

عطار

سرمست درآمد از سر کوی

ناشسته رخ و گره زده موی

وز بی خوابی دو چشم مستش

چون مخموران گره بر ابروی

ترک فلکش به جان همی گفت

[...]

سعدی

امروز چنانی ای پری‌روی

کز ماه به حسن می‌بری گوی

می‌آیی و در پی تو عشاق

دیوانه شده دوان به هر سوی

اینک من و زنگیان کافر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه