دیوانه شدم ز یار بدخوی
بیگانه پرست و آشنا روی
دل بردن عاشقانست خویش
من جان نبرم ازان جفاجوی
از جعد ترش تن چو مویم
در تافته گشت موی در موی
پرسند نشان صبر، گویم
گامی دو سه از عدم بر آن سوی
خواهم به درت روم به صد آه
سوزم سر و پای خود در آن کوی
او گر چه به سوز من نبیند
باری رسدش ز داغ من بوی
ساقی، به زکات می پرستان
از من به دو جرعه غم فروشوی
ای دیده، به سوز من ببخشای
کامروز تراست آب در جوی
خسرو چو به نیک گویی تست
یاد آر او را به گفت بدگوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر دیوانگی شاعر از عشق و جدایی است. او از یار خود که بدخوی و بیگانهپرست است، رنج میبرد و دلش را میخواهد. احساساتش را با توصیف موهایش و دردهایش بیان میکند و میگوید که به درگاه یارش میرود و با آه و ناله در آن مکان سوزان میشود. او متوجه است که یارش از دردهای او بیخبر است، اما در عین حال امیدوار است که بوی عشقش به یارش برسد. در بخشی دیگر، شاعر از سکر و میپرستی صحبت میکند و از دیگران میخواهد که درک کنند که امروز او به شدت رنج میبرد. در نهایت، او به یاد خسرو اشاره میکند و از شنیدن سخنان نیک و بد او میگوید.
هوش مصنوعی: من دچار جنون شدم از دوست بدخلق و بیاعتماد، که به بیگانگان محبت میکند ولی با آشناها سرد است.
هوش مصنوعی: عاشقان دل میبرند، اما من، ای معشوق، جانم را به خاطر خیانت و نیرنگت نمیبرم.
هوش مصنوعی: موهای من که مثل جعدی نرم و پیچ در پیچ است، به هم پیچیده و گیسوانم را در هم تنیده است.
هوش مصنوعی: اگر از من بپرسند نشانه صبر چیست، پاسخ میدهم که چند قدمی از ناکجاآبادی به سوی وجود و امید برمیدارم.
هوش مصنوعی: میخواهم به در خانهات بیایم و با دل پر از غم و اندوه، در آنجا سر و پای خود را در عشق تو بسوزانم.
هوش مصنوعی: اگرچه او به درد و رنج من توجهی ندارد، اما در نهایت بویی از آتش عشق و داغ من به او خواهد رسید.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به دو جرعه از شراب خود غمهای من را نریز و از من به آنهایی که زکات میدهند، چیزی مگوی.
هوش مصنوعی: ای چشم، امروز به خاطر درد من، تو هم مانند آب در جوی باید جاری باشی.
هوش مصنوعی: اگر درباره خسرو به نکویی صحبت میکنی، او را به یاد آور، اما اگر گفتار بدی دربارهاش داری، او را فراموش کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح کرم و وفا فرو شد
خاقانی ازین دو جنس کم جوی
پای طلب از کرم فرو بند
دست از صفت وفا فرو شوی
شو تعزیت کرم همیدار
[...]
این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی
سرمست درآمد از سر کوی
ناشسته رخ و گره زده موی
وز بی خوابی دو چشم مستش
چون مخموران گره بر ابروی
ترک فلکش به جان همی گفت
[...]
امروز چنانی ای پریروی
کز ماه به حسن میبری گوی
میآیی و در پی تو عشاق
دیوانه شده دوان به هر سوی
اینک من و زنگیان کافر
[...]
زانو زده قیس در دگر سوی
هم چرب زبان و هم سخن گوی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.