گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سر مست رود چو در گلستان

پامال کند جمال بستان

من ناله کنان ز غم همه شب

او خفته به ناز در شبستان

یارب که از آن خدای ناترس

انصاف من شکسته بستان

ای چشم ترا به کشتن من

یک غمزه و صد هزار دستان

هم مستی و هم خوشی و همه وقت

خوش باد همیشه وقت مستان

فریاد ز بلبلان برآمد

مخرام به ناز در گلستان

داغی که فراق بر دلم کرد

بشکاف و ببین، هنوز هست آن

شد کشته به دست جور خسرو

آخر نگهی به زیر دستان

 
sunny dark_mode