سر مست رود چو در گلستان
پامال کند جمال بستان
من ناله کنان ز غم همه شب
او خفته به ناز در شبستان
یارب که از آن خدای ناترس
انصاف من شکسته بستان
ای چشم ترا به کشتن من
یک غمزه و صد هزار دستان
هم مستی و هم خوشی و همه وقت
خوش باد همیشه وقت مستان
فریاد ز بلبلان برآمد
مخرام به ناز در گلستان
داغی که فراق بر دلم کرد
بشکاف و ببین، هنوز هست آن
شد کشته به دست جور خسرو
آخر نگهی به زیر دستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
واجب صدقهام به زیر دستان
گو خواه بدزد و خواه بستان
ای روی تو شمع بتپرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان
زلف تو و صد هزار حلقه
چشم تو و صد هزار دستان
خورشید نهاده چشم بر در
[...]
ای ساقی و دستگیر مستان
دل را ز وفای مست مستان
ای ساقی تشنگان مخمور
بس تشنه شدند می پرستان
از دست به دست می روان کن
[...]
نی بت که چراغ بت پرستان
طاوس بهشت و کبک بستان
ای چشم تو چشم بند مستان
روی تو چراغ بت پرستان
بادام تو نقل میگساران
عناب تو کام تنگدستان
مرجان تو پرده دار لؤلؤ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.