مرا کاری ست مشکل با دل خویش
که گفتن می نیارم مشکل خویش
خیالت داند و چشم من و غم
که هر شب در چه کارم با دل خویش؟
ز واپس ماندگان یادی کن آخر
چه رانی تند، جانا، محمل خویش؟
مرا در اولین منزل ره افتاد
ترا خوش باد راه و منزل خویش
نه من زان گونه در دریا فتادم
که آید کشتنم در ساحل خویش
چه فرصتها که گم کردم درین راه؟
ز بخت خوابناک غافل خویش
کم از جولانی آخر در ره ما؟
چه خسرو خاک کرد آب و گل خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سمن بر ویس گریان بردل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
به جان آمد مرا کار از دل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش
در آن دریا شدستم غرقه کانجا
بجز غم مینبینم ساحل خویش
به راه وصل میپویم ولیکن
[...]
در آتش ماندهام از مشکل خویش
چو آتش میکشم غم در دل خویش
بغربت او فکند از منزل خویش
چنانک آگه نیم زاب و گل خویش
گهی گفتی چه سازم با دل خویش
روم پیش که گویم مشکل خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.