ز درد جان و دل بر بستر افتاد
بریده گشت گفتی سرو آزاد
همه بستر ز جانش پر غم و درد
همه بالین ز رویش پر گل زرد
به بالینش نشسته ماهرویان
زنان مهتران و نامجویان
یکی گفتی که چشم بد بخستش
یکی گفتی که افسونگر ببستش
پزشکانی همه فرهنگ خوانده
ز حال درد او عاجز بمانده
یکی گفتی همه رنجش ز سوداست
یکی گفتی همه دردش ز صفراست
ز هر شهر آمده اخترشناسان
حکیمان و گزینان خراسان
یکی گفتی قمر کرد این به میزان
یکی گفتی زحل کرد این به سرطان
پری بندان و زراقان نشسته
ز بهر ویس یکسر دل شکسته
یکی گفتی ورا دیده رسیدهست
یکی گفتی پری او را بدیدهست
ندانست ایچ کس کاو را چه درداست
چه رنج او را چنین آزرده کردهست
به داغ رام سوزان ماه را دل
به درد ماه پیچان شاه را دل
سمنبر ویس گریان بر دل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
چو شاهنشه ازو تنها بماندی
ز خون دیدگان دریا براندی
سخنهایی چنان دلگیر گفتی
کجا صبر از همه دلها برفتی
چرا ای عاشقان عبرت نگیرید
چرا از من نصیحت نپذیرید
مرا بینید و دل بر کس مبندید
که پس هر سختیی بر دل پسندید
مرا ای عاشقان از دور بینید
بسوزید ار به نزد من نشینید
مرا زین گونه آتش در دل افتاد
که یارم را دل از سنگست و پولاد
مرا عذرست اگر فریاد خوانم
که من فریاد از آن بیداد خوانم
دل پر ریش خویش او را نمودم
بدو گفتم که رنجت آزمودم
که داند کاو به جای من چه بد کرد
یکی بد کرد و جانم را به صد کرد
مرا این دوست بی دل کرد و بی کام
که اکنون دشمن من شد به فرجام
چه نیکویی کند مردم به مردم
که من در دوستی با او نکردم
امید و رنج خود بر باد دادم
چو راز دوستی بر وی گشادم
وفا کشتم چرا انده درودم
ثنا گفتم چرا نفرین شنودم
مرا چون بخت من با من به کینست
ز بیگانه چه نالم گر چنینست
بکوشیدم بسی با بخت بدساز
نبد با آبگینه سنگ را ساز
کنون از بخت و دل بیزار گشتم
به نام هر دو بیزاری نبشتم
چو بدبختان نهادم سر به بالین
ز جانم گشته بستر حسرت آگین
ز بدبختی بجز مرگم نباید
چو من بدبخت را خود مرگ شاید
چو یارم دیگری بر من گزیند
همان بهتر که جانم مرگ بیند
پس آنگه خواند مشکین را بر خویش
نمود او را همه راز دل ریش
کجا مشکین دبیرش بود دیرین
همیشه رازدار ویس و رامین
مرو را گفت مشکینا تو دیدی
ز رامین بی وفاتر یا شنیدی
اگر مویم به ناخن بر، برستی
دل من این گمان بر وی نبستی
ندانستم کز آتش آب خیزد
ز نوش ناب زهر ناب خیزد
مرا دیدی که راه پارسایی
چگونه داشتم در پادشایی
کنون از هردوان بیزار گشتم
به چشم دوست و دوشمن خوار گشتم
نه اندر پادشایی پادشایم
نه اندر پارسایی پارسایم
همی ناکرد باید پادشایی
بزرگی جستن و فرمانروایی
من اندر جستن رامم همه سال
فدا کرده دل و جان و سر و مال
گهی از بهر وصلش پوی پویم
گهی از بیم هجرش موی مویم
اگر دارم هزاران جان شیرین
نپردازم یکی از شغل رامین
مرا رامین به نادانی بسی خست
کنون پشت مرا یکباره بشکست
بسی شاخ از درخت من بیفگند
کنون اصلش برید و بیخ برکند
بر آزارش همی کردم صبوری
کنون صبرم بود آزار دوری
بدین بار او به جان من نه آن کرد
که با آن خود شکیبایی توان کرد
مرا شمشیر جورش سر بریدهست
مرا ژوپین هجرش دل دریدهست
صبوری چون کنم بر سر بریدن
خموشی چون کنم بر دل دریدن
چه دانی زین بتر کاو رفت و زن کرد
پس آنگه مژده را نامه به من کرد
که من گل کشتم و گل پروریدم
ز مورد و نرگس و خیری بریدم
وزان پس دایه را با یک جگر تیر
گسی کرد از میان دشت نخچیر
تو گفتی دایه را هرگز ندیدهست
و یا خود زو جفایی صد کشیدهست
کنون افتادهام بر بستر مرگ
به جان من رسیده خنجر مرگ
قلم بر گیر مشکینا به مشک آب
یکی نامه نویس از من به گوراب
تب گرمم ببین و باد سردم
به نامه یاد کن همواره دردم
تو خود دانی سخن در هم سرشتن
به نامه هر چه به باید نبشتن
اگر باز آوری او را به گفتار
شوم تا مرگ در پیشت پرستار
تو دانایی و بر گفتار دانا
بود آسان فریب مرد برنا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنجی که بر بستر بیماری به سر میبرد میگوید. او مانند درخت سروی بریده شده است و به شدت غمگین است. اطرافش زنانی زیبا و پزشکانی با دانش نشستهاند که هر کدام نظری درباره دردش دارند، اما هیچکدام نمیدانند چه عاملی باعث این حالت او شده است. او از عشق ناکامش به ویس و خیانت رامین سخن میگوید و از دلشکستگی و تنهایی رنج میبرد. درد او تا مرگ ادامه دارد و در نهایت، با یادآوری سابقهٔ دوستیاش با رامین، حسرت و ندامت او بیشتر میشود. او درخواست میکند تا از تجربیات او عبرت بگیرند و به عشق و دوستی خود ارزش بگذارند، زیرا او اکنون به شدت از بخت و مقدرهای زندگیاش ناامید شده است.
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج، بر بستر افتاده و حالتی بریده و نزار پیدا کرده بود، گویی که درختی آزاد و سرسبز خشک شده است.
هوش مصنوعی: تمامی تخت خواب او پر از غم و درد است و تمامی بالشش به خاطر چهرهی او از گلهای زرد لبریز شده است.
هوش مصنوعی: زنان زیبا به کنار تخت او نشستهاند، آنها که از خانوادههای برجسته و معروف هستند و خواهان نام و مقاماند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که چشم زخم به او آسیب زده است و دیگری گفت که جادوگری او را گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: تمام پزشکان با دانش و فرهنگ در برابر درد او ناتوان ماندهاند.
هوش مصنوعی: یکی میگوید که تمام مشکلات و رنجهای زندگی ناشی از جستوجوی سود و منفعت است، در حالی که دیگری معتقد است که تمام دردها و ناراحتیها به خاطر خشم و صفرا (که به طور سنتی نماد طبع گرم و غلبه احساسات است) به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: از هر شهری، اخترشناسان، حکیمان و برگزیدگان از خراسان آمدهاند.
هوش مصنوعی: یکی گفت که قمر، یعنی ماه، در اینجا به میزان و اندازهگیری نمایان شده است. دیگری گفت که زحل، سیارهای دیگر، در حالت سرطان قرار دارد.
هوش مصنوعی: پریها و زیبایان به دلیل عشق به ویس دور هم جمع شدهاند و همه دلهایشان به خاطر او شکسته است.
هوش مصنوعی: یکی گفت: کسی او را دیده است و دیگری گفت: او را مانند پری دیده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که او چه دردی دارد و چه چیزی باعث شده است که اینقدر رنجور و آزردهخاطر باشد.
هوش مصنوعی: ماه به اندازهای زیبا و جذاب است که دلم برایش میسوزد، انگار که داغی در دل دارم. دل شاه نیز به خاطر این زیبایی و دلتنگی به تپش در آمده است.
هوش مصنوعی: سمنبر ویس در حال گريه بر دل خودش است و گهگاه اشکهایش مانند قطرات نرگس بر گلهایش میریزد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه از او تنها ماند، اشکهایش مانند دریا به روا شتافتند.
هوش مصنوعی: تو با کلماتت چنان حرفهایی زدی که همه دلها را از صبر و تحمل خالی کردی.
هوش مصنوعی: چرا ای عاشقان درس عبرت نمیگیرید و چرا نصیحت من را نمیپذیرید؟
هوش مصنوعی: مرا ببینید و دل خود را به کسی ندهید، زیرا پس از هر مشکلی، دلتان باید آزاد باشد.
هوش مصنوعی: ای عاشقان، اگر نمیتوانید به نزد من بیایید، دست کم از دور مرا ببینید و به خاطر عشق من بسوزید.
هوش مصنوعی: آتش عشق و حسرت در دل من شعلهور شده است، در حالی که محبوبم قلبی سخت و بیاحساس دارد.
هوش مصنوعی: من اگر فریاد بزنم، باید به خاطر ظلمی که میبینم باشد و این فریاد نه از روی ناتوانی، بلکه از ناتوانی در برابر بیعدالتی است.
هوش مصنوعی: دل شکستهام را به او نشان دادم و به او گفتم که درد و رنج تو را به خوبی درک کردهام.
هوش مصنوعی: چه کسی میداند که به جای من چه کارهایی انجام شده است؟ یک نفر کاری بد کرده و جان من را به شدت آزار داده است.
هوش مصنوعی: دوست من به حدی بیعاطفه و بیاحساس شده که حالا به دشمن من تبدیل شده و این وضعیت مرا بیدل و بیخواسته کرده است.
هوش مصنوعی: مردم چگونه به یکدیگر خوب رفتار میکنند که من چنین مهربانی را در دوستی خود با او نداشتم.
هوش مصنوعی: من امیدها و دردهای خود را به باد سپردم وقتی که راز دوستی را با او در میان گذاشتم.
هوش مصنوعی: من وفاداری را به جان خریدم، اما به جای شادی، غم نصیبم شد. در حالی که مدح و ستایش کردم، چرا باید نفرین بشنوم؟
هوش مصنوعی: اگر بخت من با من دشمن است، از بیگانگان چه انتظاری میتوانم داشته باشم؟ چرا باید از آنها شکوایه کنم وقتی خودم با چنین وضعیتی روبهرو هستم؟
هوش مصنوعی: من تلاش کردم بسیار اما نتوانستم با سرنوشتی شوم، سنگ را با آبگینه (شیشه) هماهنگ سازم.
هوش مصنوعی: اکنون از سرنوشت و دل خود ناامید شدم و به خاطر هر دو، از این ناامیدی چیزی نمینویسم.
هوش مصنوعی: زمانی که بر بالین خواب میروم، به یاد بدبختیها و ناامیدیهایم میافتم و احساس میکنم که جانم در بستر حسرت و اندوه فرو رفته است.
هوش مصنوعی: جز مرگ، چارهای برای کسی که در رنج و بدبختی است وجود ندارد؛ شاید مرگ تنها راه نجات برای او باشد.
هوش مصنوعی: اگر محبوبم شخص دیگری را برگزید، برای من بهتر است که جانم به پایان برسد.
هوش مصنوعی: سپس او به مشکینپوش خواند و رازهای دلش را که در دلش خراشیده بود، به او نشان داد.
هوش مصنوعی: در کجا است آن دبیر سیاهپوش که همیشه راز عشق ویس و رامین را نگه میداشته؟
هوش مصنوعی: مرو به من گفت: «ای مشکلدار، آیا تو رامین را دیدی که بی وفاتر است یا شنیدی؟»
هوش مصنوعی: اگر مویم به ناخن گیر کند، دل من به او نمیرسد و به این فکر نمیافتم که شاید به او وابسته شوم.
هوش مصنوعی: نمیدانستم که از آتش، آب به وجود میآید و از نوشیدنی خالص، زهر خالص ناشی میشود.
هوش مصنوعی: من را دیدی که در مسیر نیکی و پرهیزگاری چگونه رفتار میکردم، حتی در اوج قدرت و سلطنت.
هوش مصنوعی: اکنون از هر دو طرف خسته و بیزار شدم، حالا در نظر دوستان و دشمنان، بیارزش و کوچک شدهام.
هوش مصنوعی: من نه در مقام پادشاهی پادشاه هستم و نه در مقام پارسایی (شادابی و نیکوکاری) پارسا.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن قدرت و سلطنت، باید از کارهای نادرست پرهیز کرد و صحیح عمل کرد.
هوش مصنوعی: من تمام سال در تلاش هستم تا آرامش و سرخوشی را بیابم و برای این هدف همیشه دل و جان و تمامی اموالم را فدای آن کردهام.
هوش مصنوعی: گاه به خاطر وصالش به دنبال او میروم و گاه از ترس جداییاش به شدت احساس ناراحتی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر هزاران جان شیرین داشته باشم، هیچ کدام را برای شغل رامین فدای نمیکنم.
هوش مصنوعی: مرا رامین به خاطر نادانیام بسیار خسته کرده، اکنون دیگر طاقت نیاوردم و دلم شکست.
هوش مصنوعی: بسیاری از شاخههای درخت من را قطع کردند، حالا خود درخت را از ریشه میسوزانند.
هوش مصنوعی: من در گذشته برای تحمل آزار او صبر میکردم، اما حالا دوری او برایم شده است آزار.
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی میگوید که آن فرد محبوب یا معشوق به جان او آسیبی وارد کرده است که هیچکس دیگری با چنین آزاری نمیتواند صبر و تحمل کند. به عبارتی، شدت این آسیب به حدی است که تحمل آن از عهده هیچکس خارج است.
هوش مصنوعی: من به خاطر جداییاش مانند سر بریدهای هستم که شمشیر عشقش مرا زخمی کرده و دلم با این دوری پاره پاره شده است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم صبر کنم در حالی که دلم پر از درد است و چگونه میتوانم سکوت کنم در مواجهه با هزاران زخم و درد قلبی؟
هوش مصنوعی: تو چه میدانی از آن کس که رفت و با زنی زندگی کرد و سپس نامهای به من فرستاد که خبر خوبی را رساند؟
هوش مصنوعی: من گلهایی مانند مروارید و نرگس پرورش دادهام و آنها را به زیبایی درمیآورم.
هوش مصنوعی: پس از آن دایه را با یک تیر به دل، در وسط دشت شکار، از پا درآورد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که او هرگز دایهاش را ندیده و یا اینکه از دایهاش آسیبها و بیمهریهای زیادی دیده است.
هوش مصنوعی: الان در بستر مرگ دراز کشیدهام و حس میکنم که خنجر مرگ به جانم نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: قلم را به دست بگیر، ای نازنین، و یک نامه از من به گوراب بنویس، در حالی که مشکی پر از آب همراهت است.
هوش مصنوعی: من در حال تجربه یک تب شدید هستم اما با این حال، نشانهای از خنکی در دلم دارم. این تضاد را همیشه به یاد داشته باش.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که در هم آمیختن سخن، به نوشتن هر آن چیزی که باید، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر دوباره او را بیاوری و با حرفهای تلخ و ناخوشایند با او صحبت کنی، تا زمانی که به مرگ نزدیک شوی، او از تو مراقبت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: تو باهوشی و کسی که باهوش است، به راحتی میتواند جوانها را فریب دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.