بگذار تا به گلشن روی تو بگذریم
در باغ وصل از گل روی تو برخوریم
باشد اسیر چشم گدایان پادشاه
بردار پرده تا که رخت سیر بنگریم
کوری دیده گو بشکن حور پای ما
اگر سر بغرف هاش چو طوبی در آوریم
در خلوتی که ثانی اثنین آن صباست
خود را ز خیل رابعهم نیز نشمریم
ای باد اهل روضه زحسرت بسوختند
دیگر به کس مگوی که ما خاک آن دریم
ما را به روز واقعه خاطر به آن خوش است
کز خاک آستان تو تصدیع می بریم
گر جان طلب کند ز تو جانان بده کمال
تا جنس عاریت به خداوند بسپریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعرگونه بیانگر عشق و اشتیاق به معشوق است. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و میخواهد در فضایی پر از عشق به او نزدیک شود. او از درد فراق و آرزوی وصل میگوید و به زیباییهای معشوق اشاره میکند. در اینجا، شاعر ابراز میکند که چقدر مشتاق دیدن و نزدیک شدن به معشوق است و اینکه حتی در روز قیامت هم یاد معشوق در دلش خواهد بود. در نهایت، او از نیاز به جان و کمال معشوق سخن میگوید و اینکه تمام این عشق را به خداوند سپرده است.
هوش مصنوعی: اجازه بده تا به باغی برویم که زیبایی تو در آنجا است و از حضورت در آنجا لذت ببریم.
هوش مصنوعی: ای کاش ما نیز اسیر چشم های زیبای گدایان باشیم. پادشاه، پرده را کنار بزن تا بتوانیم به راحتی زیبایی او را ببینیم.
هوش مصنوعی: اگر در حورهای بهشت را ببینی و پای ما را بشکنی، ما هم از آسمان مثل درخت طوبی، زیبایی خواهیم آورد.
هوش مصنوعی: در تنهایی که فقط دو نفر در آن حضور دارند، نباید خود را جزو جمعیات دیگر بشماریم.
هوش مصنوعی: ای باد، افرادی که به باغ عشق دل باختهاند، از حسرت در آتش دل سوختهاند. دیگر به کسی نگویید که ما پیرو و خاک پای آن مکان مقدس هستیم.
هوش مصنوعی: ما منتظر روزی هستیم که در آن، با افتخار و سربلندی از خاک پایگاه تو برمیخیزیم.
هوش مصنوعی: اگر شخصی برایت درخواست جان و زندگی کند، با کمال و تمام به او تقدیم کن تا این که دارایی عاریتی خود را به صاحب اصلیاش، یعنی خداوند، بازگردانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا کجا شدی که ز بهر تو غم خوریم
هر ساعت از غمان تو آشفته دلتریم
لیلی دیگری تو به خوبی و دلبری
ما در غم فراق تو مجنون دیگریم
ما را به عشقت اندر بیکار شد دو دست
[...]
برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم
بزم شهنشهست نه ما باده می خریم
بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار
درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم
خورشید جام نور چو برریخت بر زمین
[...]
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوق است در جدایی و جور است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
[...]
دیریست تا ز دست غمت جان نمیبریم
وقتست کز وصال تو جانی بپروریم
نهنه، چه جای وصل؟ که ما را ز روزگار
این مایه بس که: یاد تو در خاطر آوریم
آن چتر سلطنت، که تو در سر کشیدهای
[...]
ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم
کز چرخ شیشه باز جگر خون چو ساغریم
کشتیست جام باده و غم بحر پر ز موج
کشتی روانه ساز کزین ورطه بگذریم
مطرب طلب کنیم و به بزم آوریم چنگ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.