گنجور

 
کمال خجندی

یار خرمن سوز ما گو روی گندمگون بپوش

ورنه خواهد سوخت خرمن هر کرا عقل است و هوش

روی گندمگون نمود و جان ما یک جو فروخت

از چه شد باز اینچنین گندم نمای جو فروش

شاهدان از گوشها کردند درها را رها

بر حدیث نازکت بک بک چو بنهادند گوش

صوفی پشمینه پوشته گر به بیند چشم مست

زاهدی از سر نهد گیرد سبوی می بدوش

بسکه رخسار تو دلها برد و بر آتش نهاد

آب در دریای چشم عاشقان آمد به جوش

زلف او عمر است و آن کس یابد آن عمر دراز

کز لبش بر رعد، هوس آب حیوان کرد نوش

بلبلان بر شاخها کردند زآن بالا حدیث

از درختان چمن برخاست افتان و خروش

نوحه ها خواندی و نشنید از تو هم حرفی کمال

عندلیب از صد ورق بر گفت حال و گل خموش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

نیست از قدر و خطر در هفت کشور هم کفوش

زین همی نازد ولیش و زان همی سوزد عدوش

گر عدو خواهد که در راه خلافش دم زند

نم نماند در دهانش دم بگیرد در گلوش

اوج علیین نخوانم همت عالیش را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش

سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش

گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار

از پی یک جرعه می بر باد داده عقل و هوش

مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف

[...]

سیف فرغانی

ای خریداران رویت عاشقان جان فروش

شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش

با قفاداران انجم ماه نتواند زدن

با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش

من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن

[...]

حافظ

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سِرِّ مِی‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش

وان گَهَم دَر داد جامی کز فروغش بر فلک

[...]

نسیمی

باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش

دست ما و دامن دردی کشان جرعه نوش

ای مخالف چند باشی منکر عشاق مست

سر توحید از نی و چنگت نمی آید به گوش

ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه