مرا ز صحبت باران چه کار بگشاید
که کارم از گره زلف یار بگشاید
چو طره باز کند برقرار هر روزه
از بند غصه دل بیقرار بگشاید
حصار عمر چه محکم کنی که غمزة او
به یک خدنگ نظر صد حصار بگشاید
اگر چه با دهنش کار بوس وابسته است
هزار کار چنین زان کنار بگشاید
چو بر گرفت ز عارض دو زلف دانی چیست
مه گرفته که شبهای تار بگشاید
از قید موره میانان خلاص من وقتیست
که عنکبوت مگس را زنار بگشاید
چو در بروی تو بندد امید بند کمال
که هر چه بسته بود استوار بگشاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عاشقانه و امیدواری شاعر نسبت به محبوبش میپردازد. او از بیفایده بودن صحبت درباره باران میگوید و بر این باور است که تنها زیبایی و نگاه محبوبش میتواند سختیهای زندگی و غمها را برطرف کند. شاعر به قدرت عشق اشاره دارد و میگوید که حتی اگر حصارهایی در زندگی وجود داشته باشد، یک نگاه پرکردن از محبوب میتواند همه آنها را بشکند. همچنین اشاره به زیبایی محبوب دارد که میتواند شبهای تیره را روشن کند. در نهایت، شعر به ارتباط عمیق محبت و امید اشاره میکند و میگوید که هر دلگرمی از عشق محبوب میتواند زندگی انسان را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: صحبت باران برای من چه فایدهای دارد وقتی که مشکل من فقط با باز شدن بندهای زلف معشوق حل میشود؟
هوش مصنوعی: وقتی کسی موهایش را باز میکند، هر روز از غم و نگرانی دل آرام میشود.
هوش مصنوعی: عمر خود را هرچقدر هم که محکم و محفوظ نگهداری، نگاه پر از جاذبهی او به راحتی میتواند تمام این تلاشها را نابود کند.
هوش مصنوعی: اگرچه او با لبانش کار بوسه را انجام میدهد، اما هزار کار دیگر هم میتواند انجام دهد که از آنجا آغاز میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که دو زلف زیبا از چهره برمیاندازند، میدانی چه چیزی است؟ این همان ماه است که شبهای تار را روشن میکند.
هوش مصنوعی: من زمانی از بند این دنیا رها میشوم که عنکبوت، بند مگس را باز کند.
هوش مصنوعی: وقتی امید به تو بسته میشود، همه چیزهایی که به نظر محکم و غیرقابل تغییر میآیند، به راحتی باز خواهند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حلقه ای که سر زلف یار بگشاید
زمانه را و مرا هر دو کار بگشاید
ز دست رفتم و دستم نرفت در زلفش
کزان گره گرهی یادگار بگشاید
چو وصل او در امید در جهان بر بست
[...]
نماند هیچ کریمی که پای خاطر من
ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید
خیال بود مرا کان غرض که مقصود است
حصول آن غرض از شهریار بگشاید
بدان هوس بر سلطان کامران رفتم
[...]
صبا، چون پرده ز روی بهار بگشاید
عروس گل، تتق از صد بار بگشاید
چو چشم یار نماید بعینه نرگس
که بامداد ز خواب خمار بگشاید
گشاد باغ ز نرگس هزار چشم و کجاست
[...]
دل گرفته کی از لاله زار بگشاید
ز دستهای نگارین چه کار بگشاید
فغان که شاهد گل را بهار کم فرصت
امان نداد که از پانگار بگشاید
دل پر آبله من به خاک وخون غلطد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.