گنجور

 
کمال خجندی

گر به سنگ سنمم عشق تو دندان شکند

دل ز لبهای تو دندان طمع بر نکند

آنچنان ساده رخی داری و لغزان که برو

گر نشیند مگسی افتد و پایش شکند

چون به قانون نظر وصل بتان ممکن نیست

بی تو دل صبر ضروری چه کند گر نکند

زاهد از گریه گره انداخت مصلی بر آب

عاشق روی تو سجاده در آتش فکند

کتم از مگس خال تو بس کر پس مرگ

عنکبوت آید و بر خاک مزارم بتند

عقل فرهاد برفت از لب شیرین ورنی

هیچ کسی جو به لب چشمه حیوان نکند

گر شود آگه از استادی آن غمزه کمال

پیش او ساحر بابل رضی الله بزند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه