گر به سنگ سنمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع بر نکند
آنچنان ساده رخی داری و لغزان که برو
گر نشیند مگسی افتد و پایش شکند
چون به قانون نظر وصل بتان ممکن نیست
بی تو دل صبر ضروری چه کند گر نکند
زاهد از گریه گره انداخت مصلی بر آب
عاشق روی تو سجاده در آتش فکند
کتم از مگس خال تو بس کر پس مرگ
عنکبوت آید و بر خاک مزارم بتند
عقل فرهاد برفت از لب شیرین ورنی
هیچ کسی جو به لب چشمه حیوان نکند
گر شود آگه از استادی آن غمزه کمال
پیش او ساحر بابل رضی الله بزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شیدایی است. شاعر از قدرت و زیبایی وصال محبوب صحبت میکند و به سادگی و جذابیت چهره معشوق اشاره میکند. او بیان میکند که در غیاب معشوق، دلش آرام نمیگیرد و اشتیاقی عمیق دارد. زاهدان و عارفان هم نمیتوانند از عشق به تو بگذرند و حتی اعمال آنها به خاطر عشق به معشوق تغییر میکند. شاعر همچنین به دلتنگی و غم ناشی از دوری از معشوق اشاره میکند و میگوید که عشق او همچون جادوگری قویتر از دانش و عقل انسانهاست.
هوش مصنوعی: اگر عشقت به سختی من نیز ضربه بزند، دل من از لبان تو هرگز طمع نمیکند.
هوش مصنوعی: چهرهات به قدری ساده و لطیف است که اگر مگسی روی آن بنشیند، ممکن است پایش بشکند.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوان به قانون عشق و زیباییهای معشوق دست یافت، دل نمیتواند صبر کند و به تنهایی تحمل کند، اگر که این انتظار به نتیجه نرسد.
هوش مصنوعی: عارف از شدت گریه و حال معنویاش، عبای خود را بر روی آب انداخته، اما عاشق در عشق تو، سجادهاش را در آتش میسوزاند.
هوش مصنوعی: خود را از دنیای بیارزش و آزاردهنده دور کن، زیرا در نهایت مرگ و فنای بزرگتری در انتظار ماست که به خاک میافتیم.
هوش مصنوعی: عقل فرهاد به خاطر شیرین از بین رفت، اما هیچکس نمیتواند جو را از لب چشمه حیوان بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق زیبا از هنر و دانش استاد آگاه شود، آنگاه حتی جادوگر بابل هم در برابر او ناچیز خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین
[...]
اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تناند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند
عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند
من دیوانه ز زنجیر نمیاندیشم
که کشیدهست مرا زلف مسلسل در بند
خسروان از پی نخجیر دوانند ولی
[...]
آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
گرچه آزرده و رنجور شود دلهاشان
از جفای دگران سینۀ کس نخراشند
برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.