جهان بخواب و دمی چشم من نیاساید
چو دل بجای نباشد چگونه خواب آید
غلام نرگس دلربای خودم
که کشته بیند و بخشایشی نفرماید
چو مایه هست زکاتی بده گدایان را
که نیکویی و جوانی بکس نمی باید
کسی در دل شب خواب بیغمی کردست
بر آب دیده بیچارگان نبخشاید
بر غم دشمن بدگو کمال دلشده را
بکش مگو که بخون دست من بیالاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق خود میپردازد و از عدم آرامش و خواب ناشی از غم و ناراحتی صحبت میکند. او میگوید که وقتی دلش آرامش ندارد، چطور میتواند بخوابد. شاعر به محبتی که نسبت به معشوق خود دارد اشاره میکند و از این که گویی عشق او او را به مرگ کشانده است، ابراز ناامیدی میکند. او همچنین درخواست میکند که اگر چیزی دارد، باید به نیازمندان بدهد، زیرا زیبایی و جوانی نمیتواند جاودان باشد. در نهایت، شاعر میگوید که کسی که در دل شب خواب راحتی دارد، نمیتواند بر غم دیگران بیتفاوت باشد و نسبت به مشکلات آنها بیاعتنا بماند.
هوش مصنوعی: جهان در خواب است و من لحظهای هم نمیتوانم چشمانم را ببندم، زیرا وقتی دل نسبت به کسی احساس نکند، چگونه میتواند خوابش ببرد؟
هوش مصنوعی: من بندهی نرگس دلربای خودم هستم که اگر کسی را بکشد، بخشش نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر خیر و خوبی در زندگیات وجود دارد، آن را بین نیازمندان تقسیم کن؛ چرا که زیبایی و جوانی دائمی نیستند و باید از آنها بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: شخصی در دل شب در تنگی و غم خود غرق شده و خواب راحتی دارد، اما نمیتواند بر درد و رنج کسانی که در حال گریه و اندوه هستند، چشم ببندد و کمکی به آنها کند.
هوش مصنوعی: بر درد و رنجی که دشمن برایم ایجاد کرده است، تسلط یافتهام و باید به خوبی از آن بگذرم. نباید با کلمات تلخ، به آنها بپردازم یا بر روی ناراحتیهای ناشی از آنها تمرکز کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم
ز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
[...]
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
[...]
خدای کار چو بر بندهای فرو بندد
به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.