گنجور

 
کمال خجندی

در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما

سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا

تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود

می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا

ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک

زیر آن لب از تو یک دشنام و از ما صد دعا

گفته ای دستت برم گر مرحبا خواهی زمن

گر بدان ساعد کشی تیغت هزارت مرحبا

دل به انگشت تخیل بسکه زلفت می کشد

عاقبت خواهد دریدن بر سر او تارها

غمزه ات گر آشنایی را کشد نبود عجب

جان من نشنوده ای قصاب جوید آشنا

وعده نازیم کردی این همه تاخیر چیست

آن نخواندی در بلا بهتر که در بیم بلا

چند گویی شد به دریا سیل مژگانت کمال

ای ملالت گو رها کن یک زمان ما را به ما

 
 
 
عسجدی

عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم

ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا

از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم

گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا

کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری

[...]

ناصرخسرو

پادشا بر کام‌های دل که باشد؟ پارسا

پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا

پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو

کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا

پادشا گشت آرزو بر تو ز بی‌باکی تو

[...]

قطران تبریزی

تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا

در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا

تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی

تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا

من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شاعران بینوا خوانند شعر با نوا

وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا

طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته

عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا

اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن

[...]

امیر معزی

ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا

در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا

از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت

شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا

پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه