در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما
سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا
تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود
می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا
ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک
زیر آن لب از تو یک دشنام و از ما صد دعا
گفته ای دستت برم گر مرحبا خواهی زمن
گر بدان ساعد کشی تیغت هزارت مرحبا
دل به انگشت تخیل بسکه زلفت می کشد
عاقبت خواهد دریدن بر سر او تارها
غمزه ات گر آشنایی را کشد نبود عجب
جان من نشنوده ای قصاب جوید آشنا
وعده نازیم کردی این همه تاخیر چیست
آن نخواندی در بلا بهتر که در بیم بلا
چند گویی شد به دریا سیل مژگانت کمال
ای ملالت گو رها کن یک زمان ما را به ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تمجید از زیبایی و جلوههای محبوب خود میپردازد. او از ظاهر دلربا و حرکات نرم و لوند محبوبش در میان چمن و باغستان صحبت میکند. همچنین، او به تصویرسازی احساسات عمیق خود نسبت به محبوب و غم و شادیهای ناشی از عشق اشاره میکند. شاعر در انتها از محبوب میخواهد که از انتظار و تاخیر در عشق خود بکاهد و به او توجه کند. در کل، شعر به زیبایی عشق و دلتنگی و شوق ملاقات میپردازد.
هوش مصنوعی: در میان چمنزاری، نام و یاد محبوبمان در حال پخش شدن بود، که ناگهان یک سرو با دامن بلند خود وارد باغی شد و با قدمهای راست و استوارش به سوی ما آمد.
هوش مصنوعی: چرا پیراهن اولیه آن بدن لطیف را در بر گرفته است، در حالی که غیرت او باعث میشود که این لباس گرم و نرم باشد؟
هوش مصنوعی: ما خوب میدانیم که باید قدردان نعمتها باشیم و حق ناشکری را زیر زبان داشته باشیم. تو یک بدگویی میکنی و ما در مقابل، هزار دعا برایت داریم.
هوش مصنوعی: اگر بگویی دستت را میگیرم، خوش آمدی؛ اگر بخواهی با ساعدت تیغ بزنی، هزار بار خوش آمدی.
هوش مصنوعی: دل با خیالپردازی به زلفهای تو میکشد و در نهایت ممکن است همه چیز بر سر او خراب شود و تارهایش را پاره کند.
هوش مصنوعی: اگر نگاه تو کسی را به خود جلب کند، جای تعجبی نیست. جان من، نشنیدهای که قصاب نیز دوست میگردد؟
هوش مصنوعی: تو به من وعده ناز و دلربایی دادی، حالا چرا این قدر تأخیر میکنی؟ آیا نشنیدی که شرایط سخت بهتر است از نگرانی در مورد آن شرایط؟
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی از غم و ناراحتی خود بگویی؟ اشکهای تو مانند طغیانی در دریاست. ای ملالت، یک لحظه ما را به حال خود بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.