در سر زنجیر زلف او دل دیوانه رفت
نکته زان لب شنید و جانب میخانه رفت
سرگذشتی گفتم از دل آتش جان شعله زد
گرم شد هنگامه خوابم بر سر افسانه رفت
آگه از سوز دل ما دل فروزانند و بس
شمع داند آنچه شبها بر سر پروانه رفت
بر خورد یک روز دانم عاشق از کشت مراد
اینچنین کز اشک او در خاک چندین دانه رفت
در دل ریشم خیال آن در زلف پیچ پیچ
راست مار گنج را ماند که در ویرانه رفت
جای تاریک است زلفت بی شعاع آینه
کس نمی بارد بر آن راه چو مو جز شانه رفت
برد دست آویز جان و سر چو رفت آنجا کمال
عاشق درویش هرجا رفت درویشانه رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه است. شاعر از زیبایی زلف معشوق و تأثیر آن بر دل و جانش سخن میگوید. او با اشاراتی به میخانه و دلدادگی، شور و شوق خود را در عشق و درد جدایی بازگو میکند. همچنین به آتش دل و غم عاشقی اشاره میکند و نشان میدهد که عشقش همچون شمعی در تاریکی میسوزد. شاعر با تصاویری از زلف و خیالات درونی، افتادگی و درویشی در عشق را توصیف میکند و در نهایت میگوید که عاشق در هر مکانی به نوعی درویشانه رفتار میکند.
هوش مصنوعی: دل عاشق به زنجیر موهای معشوق افتاده، و از آنجا که چیزی از لبهای او شنیده، به سمت میخانه و شادی رفت.
هوش مصنوعی: داستانی را بازگو کردم که از دل آتش و شور زندگی نشأت میگیرد و به تدریج، اوضاع و احوال خواب من تحت تأثیر آن روایت داغ، تغییر کرد و به دنیای افسانهها و خیال رفت.
هوش مصنوعی: اگر دل ما شعلهور باشد، دیگران از درد و رنج ما باخبر میشوند و تنها شمع میداند که در شبها چه بر سر پروانه میآید.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که بفهمم عاشق چگونه از درد فراق محبوبش به این حال دچار شده است. اینقدر اشک ریخته که بر روی زمین دانههایی کاشته است.
هوش مصنوعی: در دل من یاد و خیال زیبایی مانند زلفی پیچیده وجود دارد، همچون گنجی که در ویرانهای پنهان شده باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که زلفهای تاریک و بینور عشق، هیچ روشناییای ندارند و هیچ کس نمیتواند به آنها نزدیک شود. بنابراین، مانند مویی که فقط با شانه مرتب میشود، تنها کسی میتواند به این زلفها نزدیک شود که خود را به آن شانه (عشق) بسپارد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان و سر از مشکلات و وابستگیها رهایی یابند، کمال و زیبایی عشق در زندگی نمایان میشود. در هر نقطهای که درویش گام بگذارد، با روحی آزاد و از روی عشق و صفا میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جان ببوی وصل یار از کعبه تا بتخانه رفت
دل بیاد چشم او در کنج هر میخانه رفت
زاهدا،در دور چشم مست یار از باده گوی
دور ساقی باد باقی! نوبت افسانه رفت
سرخ شد گل درچمن چون خون بلبل را بریخت
[...]
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت
خرم آن کز بهر دل جان و جوانی جمله باخت
چون زلیخا در طریق عاشقی مردانه رفت
شمع من سر تا قدم حسن است و لطف و مردمی
[...]
زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت
روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت
می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ
چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت
دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.