گنجور

 
خواجوی کرمانی

بعقل کی متصوّر شود فنون جنون

که عقل عین جنونست و الجنون فنون

ز عقل بگذر و مجنون زلف لیلی شو

که کلّ عقل عقیله ست و عقل کلّ جنون

بنور مهر بیارا درون منظر دل

که کس برون نبرد ره مگر بنور درون

جنون نتیجه ی عشقست و عقل عین خیال

ولی خیال نماید بعین عقل جنون

بعقل کاشف اسرار عشق نتوان شد

که عقل را بجز از عشق نیست راهنمون

در آن مقام که احرام عشق می بندند

بآب دیده طهارت کنند و غسل بخون

شدست این دل مهموز ناقصم با مهر

مثال زلف لفیف پری رخان مقرون

چون من بمیرم اگر ابر را حیا باشد

بجای آب کند خاک من بخون معجون

حیات چیست بقائی فنا درو مضمر

ممات چیست فنائی بقا درو مضمون

اگر جمال تو بینم کدام هوش و قرار

ور از تو هجر گزینم کدام صبر و سکون

چه نیکبخت کسی کو غلام روی تو شد

مبارک آنک دهد دل به طلعت میمون

اگر بروی تو هر روز مهرم افزونست

نشاط دل نبود جز به مهر روزافزون

محققت نشود سرّ کاف و نون خواجو

مگر ز زلف چو کاف و خط سیاه چو نون

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

بتی که سجده برد پیش او مه گردون

به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون

بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول

بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون

اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی

بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون

شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی

ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون

چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو

[...]

امیر معزی

شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون

به روزگار شه نیک‌بخت روزافزون

شه زمانه ملکشاه کافرید خدای

همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون

به طلعتش همه ساله منورست زمین

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون

نهفته گشت علامات چتر آینه گون

ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب

صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون

جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون

نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون

امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین

که مثل تو ننماید سپهر آینه گون

خرد نداند گفتن مناقب تو که چند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه