گنجور

 
خواجوی کرمانی

هندوی آن کاکل ترکانه می باید شدن

یا چو هندو بنده ی ترکان نمی باید شدن

ماه بزم افروز عالم سوز من چون حاضرست

پیش شمع عارضش پروانه می باشد شدن

تا مگر گنجی بدست آید ترا عمری دراز

معتکف در کنج هر ویرانه می باید شدن

ملک جانرا منزل جانانه می باید شناخت

وانگه از جان طالب جانانه می باید شدن

از سر افسانه و افسون همی باید گذشت

یا بعشقش در جهان افسانه می باید شدن

تا شود بتخانه از روی حقیقت کعبه ات

با هوای کعبه در بتخانه می باید شدن

هر چه می بینی برون از دانه و دام تو نیست

فارغ از دام و بری از دانه می باید شدن

بابت پیمان شکن پیمانه نوش و غم مخور

زانک شادی خورده ی پیمانه می باید شدن

گفتم ار شکرانه می خواهی بجان استاده ام

گفت خواجو از پی شکرانه می باید شدن