گنجور

 
خواجوی کرمانی

دوری از ما مکن ای چشم بد از روی تو دور

زانک جانی تو و از جان نتوان بود صبور

بی ترنج تو بود میوه ی جنّت همه نار

لیک با طلعت تو ناز جهنّم همه نور

بنده یاقوت ترا از بن دندان لؤلؤ

در خط از سنبل مشکین سیاهت کافور

چشمت از دیده ی ما خون جگر می طلبد

روشنست این که بجز باده نخواهد مخمور

سلسبیلست می از دست تو در صحن چمن

خاصه اکنون که جهان باغ بهشتست و تو حور

خیز تا رخت تصوّف بخرابات کشیم

که ز تسبیح ملولیم و ز سجّاده نفور

از پی پرتو انوار تجلی جمال

همچو موسی ارنی گوی رخ آریم بطور

هر که نوشید می بیخودی از جام الست

مست و مدهوش سر از خاک برآرد بنشور

چون مغان از تو بصد پایه فرا پیشترند

تو بدین زهد چهل ساله چه باشی مغرور

ساقیا باده بگردان که بغایت حیفست

ما بدینگونه ز می مست و می از ما مستور

حور با شاهد ما لاف لطافت می زد

لیکن از منظر او معترف آمد بقصور

بینم آیا که طبیبم بسر آید روزی

من بر چشم خوشش مرده و چشمش رنجور

برو از منطق خواجو بشنو قصّه ی عشق

زانک خوشتر بود از لهجه ی داود زبور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور

چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور

دل او تا نشود خالی فردوس از هور

بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور

سعدی

به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

[...]

همام تبریزی

آفتابی و ز مهرت همه دل‌ها محرور

چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور

قربتت نیست میسر به نظر خرسندم

همه مردم نگرانند به خورشید از دور

انتظار نظرم پرده صبرم بدرید

[...]

حکیم نزاری

هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور

عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور

من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم

که منم شیفته و شیفته باشد معذور

طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
ابن یمین

دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را

میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور

گاه میساختمی بر که و حوضی که در او

جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور

گه بصحرای هوس از پی نظار گیان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه