خواجوی کرمانی
»
دیوان اشعار
»
صنایع الکمال
»
حضریات
»
قطعات
»
شمارهٔ ۱۹ - کتب واحد من الشعرا الیه فی طلب المداد
خواستم قطره سیاهی دوش
از که آنکس که نور دیده ماست
مهر گردون عالم آنکه رخش
در سیاهی شب چو مه پیداست
آنک اهل زمانه را در خور
چون سیاهی دیده ی بیناست
خردم گفت کافتابست او
کس سیاهی ز آفتاب نخواست
در سیاهی شد آب حیوان گم
نه سیاهی ز آب حیوان خاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عدد حرف چل چو بشماری
جمله اعداد نام دلبر ماست
چار حرف است از آن دو بی نقط است
بر دگر حرف او نقط پیداست
خواجه آمد سرای خود آراست
رفت و منزل به دیگری پیراست
بنده بی خواجه ماند سر گردان
در به در می دود که خواجه کجاست
خواجه همچون خیال آمد و شد
[...]
هر که در معنی است حرفی بیش
در حقیقت مقام او بالاست
چشم با چشمه نسبتی دارد
لیکن اندر میان تفاوتهاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.