گنجور

 
خواجوی کرمانی

خواستم قطره سیاهی دوش

از که آنکس که نور دیده ماست

مهر گردون عالم آنکه رخش

در سیاهی شب چو مه پیداست

آنک اهل زمانه را در خور

چون سیاهی دیده ی بیناست

خردم گفت کافتابست او

کس سیاهی ز آفتاب نخواست

در سیاهی شد آب حیوان گم

نه سیاهی ز آب حیوان خاست