گنجور

 
خواجوی کرمانی

مه سپهر هنر شمس دین محمدشاه

زلال مشرب دین و نهال گلشن داد

در اول شب یوم الخمسین در شوال

میان خفتن و شام آخر مه مرداد

دوده گذشته ز عمرش ز جور دور فلک

بیک دو روزه مرض سال هشت و نه هشتاد

چو تندباد اجل در رسید در نفسی

برفت خرمن همرش بجملگی برباد

چه روز بود که آن روز را زوال رسید

چه ماه بود که آن ماه در محاق افتاد

هنوز گلشنش از شهپر غراب ایمن

هنوز سوسنش از برگ ضمیران آزاد

چو او بخلد از نشیمن خاک

نهاده شد سر سال این مقام را بنیاد

بدان امید که هر کس که در رسد گوید

که آن جوان بهشتی غریق رحمت باد